1 سخن ز غیر مپرسید بینوایی را که کرده ورد زبان حرف آشنایی را
2 حدیث هجر به گوش دلم چنان تلخ است که حرف موج بگویند ناخدایی را
3 دماغ غنچه معطر شد از نسیم سحر کشیده شانه مگر زلف مشکسایی را؟
4 ز رشک هر مژه در چشم من شود خاری به کوی دوست چو بینم برهنه پایی را
1 رغیرتم پوشیده از چشم بدان، خوب مرا داده جا در پرده دل طفل محجوب مرا
2 مدعی بر خویش میپیچد چو مکتوب از حسد ناگرفت از دست قاصد یار مکتوب مرا
3 عکس رویش را زچشم آیینه دل جذب کرد دل به دست دیده هم نگذاشت مطلوب مرا
4 شاید از آشفتگیهای دلم یادش دهد ای صبا آشفتهتر کن زلف محبوب مرا
1 بود ز روی تو روشن به صد دلیل مرا که روز هجر تو باشد شب رحیل مرا
2 ز ناوکت به دلم زخم دیگران به شد پر خدنگ تو شد بال جبرئیل مرا
3 دلیل سوختنم روشن است بی دعوی چو شمع کی رگ گردن بود دلیل مرا؟
4 خوش است هرچه به لعل تو نسبتی دارد لب تو ساخته محتاج سلسبیل مرا
1 آه سحر نتیجه شرر میدهد مرا نخل امید بین که چه بر میدهد مرا
2 خون میکند غمت جگرم را هزاربار تا یک پیاله خون جگر میدهد مرا
3 بیهوشیام به طرز حریفان بزم نیست ساقی می از سبوی دگر میدهد مرا
4 افتادهام به دام کسی کز غرور حسن نه میکند هلاک و نه سر میدهد مرا
1 دارد نشان ز طینت مجنون، سرشت ما از روی هم نوشته قضا، سرنوشت ما
2 چون دانه دل به خوشه و خرمن نبستهایم محتاج آبیاری برق است کشت ما
3 انصاف بین که سوی تو رضوان چو دید، گفت چون عارضت گلی نبود در بهشت ما
4 تا از فروغ روی تو بتخانه درگرفت آتش به کعبه تحفه برند از کشت ما
1 گر به خیال در نظر جلوه دهد جیب را بددلیام ز سایهاش، فرض کند رقیب را
2 رتبه عشق بین که چون بر سر حرف دوستی کودک بیسواد او مسخره کرد ادیب را
3 همچو بنفشه ننگرم هیچطرف در این چمن تا نرسد زمن غمی خاطر عندلیب را
4 لذت درد دوستی نیست نصیب بیغمان دست هوس مگر درد، پیرهن رقیب را
1 چیزی نشد معلوم من از صحبت فرزانهها بر قلب رسوایی زدم زین پس من و دیوانهها
2 از بیم سیل اشک من نیک و بد روی زمین تا مردمان چشم خود بیرون شدند از خانهها
3 گر خود تهیدستم چه شد دستی ندارم بر فلک چشک و دل من پر بود گنج است در ویرانهها
4 از گفتگوی این و آن تا کی فرورفتن توان مردم ز غفلت تا به کی خواب آرد این افسانهها
1 چو شخص سایه ندیده کسی هلاک مرا سرشتهاند به آب حیات، خاک مرا
2 مرا ز عشق غرض آه دردآلودست مباش گو اثری آه دردناک مرا
3 جواب دعوی دشمن بس این که دامن دوست گواه پاکی خود کرد عشق پاک مرا
4 زیادکردن تبر تو میسپارم جان چه جای زحمت پیکان بود هلاک مرا؟
1 نهادی بر سر شوریدگان داغ زدی بر سر گره سودای ما را
2 در این بزم از حریفان چشم داریم که نگذارند خالی جای ما را
3 نظر بر جامه از برگشتگیهاست کسی نشناسد از سر پای ما را
4 درین بستانسرا عنقای عشقیم نمیداند کسی ماوای ما را
1 گشته چون آینه روشن دل بیکینه ما تا فتد عکس جمال تو در آیینه ما
2 غمزهات ناوک بیداد نیاورده به زه دل به خون گشته ز مژگان تو در سینه ما
3 گرمی سلسه عشق ز داغ دل ماست گوهر درد برد عشق ز گنجینه ما
4 عشق پیوسته به تعلیم جنون مشغول است رسم آزادشدن نیست در آدینه ما