فسون نالهام شب بسته خواب از قدسی مشهدی غزل 36
1. فسون نالهام شب بسته خواب پاسبانش را
که با هر سر نباشد آشنایی آسمانش را
...
1. فسون نالهام شب بسته خواب پاسبانش را
که با هر سر نباشد آشنایی آسمانش را
...
1. تهی ز می نتوان یافتن ایاغ مرا
به آفتاب نسب میرسد چراغ مرا
...
1. به هر طرف که تو جولان دهی سمند آنجا
هزار فتنه ز هر سو شود بلند آنجا
...
1. پرهیز ده ز هجر گرفتار خویش را
بنگر شکستهرنگی بیمار خویش را
...
1. سخن ز غیر مپرسید بینوایی را
که کرده ورد زبان حرف آشنایی را
...
1. رغیرتم پوشیده از چشم بدان، خوب مرا
داده جا در پرده دل طفل محجوب مرا
...
1. بود ز روی تو روشن به صد دلیل مرا
که روز هجر تو باشد شب رحیل مرا
...
1. آه سحر نتیجه شرر میدهد مرا
نخل امید بین که چه بر میدهد مرا
...
1. دارد نشان ز طینت مجنون، سرشت ما
از روی هم نوشته قضا، سرنوشت ما
...
1. گر به خیال در نظر جلوه دهد جیب را
بددلیام ز سایهاش، فرض کند رقیب را
...
1. چیزی نشد معلوم من از صحبت فرزانهها
بر قلب رسوایی زدم زین پس من و دیوانهها
...
1. چو شخص سایه ندیده کسی هلاک مرا
سرشتهاند به آب حیات، خاک مرا
...