1 رهزدن درخانه کار چشم فتّان بوده است ناوک در کیش صیدانداز، مژگان بوده است
2 سرد شد هنگامه دیوانه تا از شهر رفت آتش سودا همین در سنگ طفلان بوده است
3 داغهای سینهام دیوانه دارد بیبهار آنچه میجستم ز گلشن در گریبان بوده است
4 سر نمیپیچند از فرمان مجنون وحش و طیر بر سر دیوانه مو چتر سلیمان بودهاست
1 هر لحظه نظر بر دگری دوخته دارد این دیده چه با جان من سوخته دارد؟
2 زان شیفته داغ بتانم که چو لاله اجزای مرا داغ به هم دوخته دارد
3 با این نگه خیره سر راه چه گیرم آن را که خیال نگه، افروخته دارد
4 قدر جگر سوختهام را نشناسد جز لاله که او هم جگر سوخته دارد
1 خانهام نیمی خراب از گریه نیمی پرگل است همنشینم جغد از یک سو، ز یک سو بلبل است
2 نکتهای تا کرده از سیرابی زلفش رقم از رطوبت خامهام گویی که شاخ سنبل است
3 کی به گوشش میرسد فریاد محرومان باغ؟ بس که گوش گل ز جوش بلبلان پرغلغل است
4 خواری عشقم مبین، بنگر قبای غنچه را ابره گر از خار دارد، آستر برگ گل است
1 کس چه داند از چه در دل آه شبگیرم شکست نامهای بر پر نبستم در کمان تیرم شکست
2 مرغ تدبیرم به سوی بام وصلش میپرید از قضا در راه بال مرغ تقدیرم شکست
3 کردهام در خدمتت تقصیر و از تاثیر آن پشت امیدم خمید و رنگ تقصیرم شکست
4 صورت خود میکشیدم بهر پابوسش به راه انفعال این تمنا رنگ تصویرم شکست
1 دل دیوانه کی در گوش گیرد پند دانا را حباب از خیمه نتواند که پوشد روی دریا را
2 ملک در موسم گل آروی جام می دارد چرا چون دیو باید داشتن در شیشه صهبا را؟
3 به چشم خونفشان رفتم ز شهرستان برون روزی چو جیب غنچه پر کردم ز گل دامان صحرا را
4 نسیمی نگذرد بر شاخ گل در گلشن کنعان که خاری نشکند در سینه از غیرت زلیخا را
1 گر به خیال در نظر جلوه دهد جیب را بددلیام ز سایهاش، فرض کند رقیب را
2 رتبه عشق بین که چون بر سر حرف دوستی کودک بیسواد او مسخره کرد ادیب را
3 همچو بنفشه ننگرم هیچطرف در این چمن تا نرسد زمن غمی خاطر عندلیب را
4 لذت درد دوستی نیست نصیب بیغمان دست هوس مگر درد، پیرهن رقیب را
1 ناگفته ماند صد سخن آرزو مرا لب بسته ناامیدی ازین گفتگو مرا
2 در چشم خلق بس که مرا خوار کردهای نشناسد آب روی، کس از آب جو مرا
3 دور از تو کار خنجر الماس میکند ساقی گر آب خضر کند در گلو مرا
4 من دل به خال و خط ندهم مهر پیشه کن بلبل نیم که مست کند رنگ و بو مرا
1 شب نیست کز فراق توام سینه داغ نیست خون جگر به جای میام در ایاغ نیست
2 شکر خیال روی تو گویم، که کلبهام شب زیر بار منت شمع و چراغ نیست
3 دایم نظر به پاره دل داشت در کنار آلوده دیدهام به تماشای باغ نیست
4 دنبال کام خویش به صحرای آرزو بدخو دماغ من به نسیم سراغ نیست
1 کجا در غربتم یک همدم دیرین شود پیدا؟ به جز شمعم که گاهی بر سر بالین شود پیدا
2 به گوش منصفان کافی بود صاحب طبیعت را اگر در صد غزل یک مصرع رنگین شود پیدا
3 قیامت باشد آن روزی که خورشید و نگار من ز یک سو آن شود طالع ز یک سو این شود پیدا
4 اگر از تیشه فرهاد کس آیینهای سازد عجب دارم در آن جز صورت شیرین شود پیدا
1 کرده بیهوشم خیال آن دو چشم میپرست همتی ای بادهپیمایان که کارم شد ز دست
2 بر سر مال جهان سودای درویش و غنی دست چون بر هم دهد؟ این تنگچشم، آن تنگدست
3 فتنه دوران ندانم سنگ بر جام که زد اینقدر دانم که رنگ باده در مینا شکست
4 از وجود بیبقای خود نیفتی در گمان در دل آیینه یک دم صورتی گر نقش بست