1 خوشدل کند خیال تو هجرانکشیده را آتش گل است دیده گلشنندیده را
2 تا آب دیده خون نشود بر زمین مریز در شیشه واگذار می نارسیده را
3 تسلیم شو که اجر شهادت نمیدهند در کوی عشق کشته در خون تپیده را
4 بازآ که در فراق رخت نقش روز و شب خال سفید و آب سیاه است دیده را
1 از زبان من غرض گو گرنه حرفی تازه بست بار اوراق تغافل را چرا شیرازه بست؟
2 ای که گویی نیست با معشوق کاری عشق را محمل لیلی که غیر از عشق بر جمازه بست؟
3 در تماشای در و دیوار کوی ساقیان دیده چون خورشید نتواند لب از خمیازه بست
4 عالم از آوازه رسوایی ما پر شدهست هرکسی گویا بر این آوازه صد آوازه بست
1 نیست باکی گر به دستم غنچه سیراب نیست در دل من غنچه پیکان او نایاب نیست
2 جلوه صبح است شامم را به یاد روی دوست آسمان را بر شب من منت مهتاب نیست
3 شوق دیدار تو چندان لذت از یک دیدنت بر سر هم ریخت در چشمم که جای خواب نیست
4 خون گری قدسی که دارد گریه خونین اثر پاره دل را چه شد در دیده گر خوناب نیست
1 از پریشانی اگر حاصل شود کامم رواست در خم زلفت دلم را شانه محراب دعاست
2 گرچه دست کوتهم بیگانه است از گردنت همتی دارم که با سرو بلندت آشناست
3 میرم از غیرت چو چشم حسرتم در بر کشد خاک راهت را که چشم توتیا را توتیاست
4 دست در زلف تو دارم چون توانم بود امن؟ بر تنم هر تار پیراهن به جای اژدهاست
1 لیلیاش در دل و گوشش به صدای جرس است یا رب این مغلطه مجنون ترا با چه کس است
2 میبرد برگ گلی باد ز گلزار برون بلبلی در پس دیوار مگر در قفس است؟
3 بلبل از بیخودی عشق جهد شاخ به شاخ گل به خون گشته ز غیرت که مگر بوالهوس است
4 عمر در خدمت او صرف شد و یار هنوز پرسد احوال مرا از دگران کاین چه کس است
1 نیست نومیدی گر از حد انتظار ما گذشت ناقه مجنون نه روزی از همین صحرا گذشت؟
2 گر جفایی آید از ارباب دنیا بر دلت بگذران، چون عاقبت میباید از دنیا گذشت
3 غنچه بر روح قدح خندید کامشب در چمن مستی بوی گلم از باده حمرا گذشت
4 گر بود صد کوه از آهن، کجا تاب آورد آنچه بر من دوش از هجران او تنها گذشت
1 چه گهرها به عوض بر سر دریا افشاند قطرهای چند اگر ابر ز دریا برداشت
2 چون قلم خوانده شود راز دل از نقش پیام در سر کوی تو نتوان قدم از جا برداشت
3 خوش به دشنام تو آمیخته چون شهد به شیر از لبت کام خود اعجاز مسیحا برداشت
4 هست چشمی که بر احوال دلم گریه کند سینه هر زخم که از تیغ تمنا برداشت
1 رغیرتم پوشیده از چشم بدان، خوب مرا داده جا در پرده دل طفل محجوب مرا
2 مدعی بر خویش میپیچد چو مکتوب از حسد ناگرفت از دست قاصد یار مکتوب مرا
3 عکس رویش را زچشم آیینه دل جذب کرد دل به دست دیده هم نگذاشت مطلوب مرا
4 شاید از آشفتگیهای دلم یادش دهد ای صبا آشفتهتر کن زلف محبوب مرا
1 کو سرانجامی که شب روشن کنم کاشانه را آورم شمع و بدست آرم دل پروانه را
2 بی لبت در پای گلبن بس که خالی ماندهاست میکند بلبل خیال آشیان پیمانه را
3 کلبه ما بیسرانجامان چراغی گو مدار ما نرنجانیم از خود خاطر پروانه را
4 گر ز چشمم بوی خون آید گناه دیده نیست بر سر لخت جگر باشد بنا این خانه را
1 هرچند در میانه اخوان تمیز نیست داند خرد که مصر سخن بی عزیز نیست
2 سررشته سخن همه چیز آورد به دست چون بنگری برون ز سخن هیچ چیز نیست
3 آگه ز حال سوختگانت که میکند؟ شمع از میانه رفته و پروانه نیز نیست
4 نقد حیات خود به هوس میدهی ز دست ورنه بهای کون و مکان یک پشیز نیست