خوشم که ضعف چنان کرده روشناس از قدسی مشهدی غزل 24
1. خوشم که ضعف چنان کرده روشناس مرا
که چشم آینه مژگان کند قیاس مرا
...
1. خوشم که ضعف چنان کرده روشناس مرا
که چشم آینه مژگان کند قیاس مرا
...
1. چو نمیکنی نگاهی به ستم مران خدا را
نکنی اگر نوازش مشکن دل گدا را
...
1. چند سوزد برق غم مشتی خس و خاشاک را
آتشی خواهم که سوزد خرمن افلاک را
...
1. ناگفته ماند صد سخن آرزو مرا
لب بسته ناامیدی ازین گفتگو مرا
...
1. به کفر زلفت از آن تازه کردم ایمان را
که تازه ریختهای خون صد مسلمان را
...
1. در راه تا رود ز من آن نازنین جدا
دستش جدا عنان کشد و آستین جدا
...
1. میزند نشتر تدبیر شب و روز مرا
مصلحت چیست به این مصلحت آموز مرا؟
...
1. شبی هرکس به بزم دلستانی جا کند خود را
دمی صدبار دل با دیدهاش سودا کند خود را
...
1. برای سوختن یک شعله کافی نیست داغم را
صد آتشخانه باید تا کند روشن چراغم را
...
1. لب شود ریش ار برد نام دل افگار ما
آستین سوزد اگر چیند نم از رخسار ما
...
1. منم که داغ دلم دشمن است مرهم را
نمیدهم به شب قدر روز ماتم را
...
1. خط تو سرمه کشد دیده تمنا را
لب تو تازه کند روح صد مسیحا را
...