چرخ چون کشتی رود بر روی آب از قدسی مشهدی غزل 418
1. چرخ چون کشتی رود بر روی آب از چشم من
خانه ناموس طوفان شد خراب از چشم من
...
1. چرخ چون کشتی رود بر روی آب از چشم من
خانه ناموس طوفان شد خراب از چشم من
...
1. خموش میکند دلیر تماشای ماه من
من بعد، چشم آینه و دود آه من
...
1. من نمیگویم به چشمم نه قدم، یا بر زمین
چشم من فرش است هرجا مینهی پا بر زمین
...
1. میشود هر دم پریشان زلف بر رخسار او
کز پریشان خاطری یادش دهد هر تار او
...
1. مردم ز تیرگی، نفسی بینقاب شو
روزم سیاه شد، مدد آفتاب شو
...
1. جان چیست کش فدا نکنم از برای تو؟
خاکم به سر اگر نکنم جان فدای تو
...
1. فتنهای هر لحظه برمیخیزد از مژگان تو
آسمان از فتنه معزول است در دوران تو
...
1. ..............................
..............................ون آهسته آهسته
...
1. به دل غمی چو نداری، به سینه داغ منه
ترا که بسته بود در، به ره چراغ منه
...
1. خوی تو در جفا شکسته
عهدت کمر وفا شکسته
...
1. در سینه دل غمین فتاده
خود گو چه کنم، چنین فتاده
...
1. عاشقی، بر بستر آسودگی پهلو منه
تکیه زن بر شعله در گلخن، به گلشن رو منه
...