از وصل هر گل در چمن، چون غنچه از قدسی مشهدی غزل 406
1. از وصل هر گل در چمن، چون غنچه دامان چیدهام
جمعیت دل را در آن زلف پریشان چیدهام
...
1. از وصل هر گل در چمن، چون غنچه دامان چیدهام
جمعیت دل را در آن زلف پریشان چیدهام
...
1. چو باد سوی تو آید، ز غیرت آب شوم
به یک نسیم، چو نقش قدم خراب شوم
...
1. کم خمار بگیرد، اگر شراب شوم
برآورد ره روزن، گر آفتاب شوم
...
1. ..............................
..............................انهای دارم
...
1. حیرانم از افسردگی، در کار و بار خویشتن
کو عشق تا آتش زنم، در روزگار خویشتن
...
1. مباش غره به عهد قدیم و یار کهن
که هفتهای چو شود، خاربن شود گلبن
...
1. شرط بود کفر و دین، هر دو به هم داشتن
دل به صمد باختن، رو به صنم داشتن
...
1. توان غم تو ز جان خراب دزدیدن
اگر ز شعله توان اضطراب دزدیدن
...
1. بیا ای عشق، ننگ عافیت از سرم وا کن
دلم را طاقت غم ده، سرم را گرم سودا کن
...
1. در کوه و دشت، پهن شود تا نشان من
ای لاله کاش داغ تو بودی ازان من
...
1. سینه پیش غم جانانه چه خواهد بودن
پیش سیلاب فنا، خانه چه خواهد بودن
...
1. تا به کی چون ماه در مشکین نقاب افروختن
زلف یک سو کن که بیند آفتاب، افروختن
...