از ازل کشته آن طرز نگاه آمدهایم از قدسی مشهدی غزل 382
1. از ازل کشته آن طرز نگاه آمدهایم
صد گره در دل ازان زلف سیاه آمدهایم
...
1. از ازل کشته آن طرز نگاه آمدهایم
صد گره در دل ازان زلف سیاه آمدهایم
...
1. تا آفرین شست تو گوید زبان زخم
پیکان زبان خویش کند در دهان زخم
...
1. هرگز به بزم وصل، شبی جا نکردهام
کز رشک غیر، هجر تمنا نکردهام
...
1. ما جهان را رخ ز آب چشم گریان شستهایم
لوح دلها را ز وصف نوح و طوفان شستهایم
...
1. به خون خوردن جدا زان لعل شکربار میسازم
ز مژگان خون دل میریزم و ناچار میسازم
...
1. من لذت درد تو به درمان نفروشم
کفر سر زلف تو به ایمان نفروشم
...
1. عمری چو جاهلان پی چون و چرا شدم
بستم ز حرف لب، چو به حرف آشنا شدم
...
1. دلی از قید آسایش چو عشق آزاد میخواهم
لبی چون بلبل شوریده پر فریاد میخواهم
...
1. سپندوار بر آتش چو اضطراب کنم
ز سوز دل، جگر شعله را کباب کنم
...
1. زبان گداختم و راز عشق سر کردم
فتیله را چو فکندم، چراغ برکردم
...
1. چو درد عشق تو کرد آشنای خویشتنم
غمت چرا نخورد غم برای خویشتنم
...
1. در انتظار تو شد عمرها که چشم به راهم
مپیچ سر ز نیازم، متاب رخ ز گناهم
...