بر سر کوی تو عمری شد که ما از قدسی مشهدی غزل 370
1. بر سر کوی تو عمری شد که ما افتادهایم
دست و پا گم کرده و در دست و پا افتادهایم
...
1. بر سر کوی تو عمری شد که ما افتادهایم
دست و پا گم کرده و در دست و پا افتادهایم
...
1. دیده را در عشق ازین به، مبتلا میخواستیم
گریه میکردیم و طوفان از خدا میخواستیم
...
1. اگر دور از دلارای خود افتم
به دست طبع خودرای خود افتم
...
1. من تیرهدل و نورفشان شعله آهم
دارد شب مهتاب ز پی، روز سیاهم
...
1. من صید زخمخورده از پا فتادهام
رحمی، که بر سپردن جان، دل نهادهام
...
1. گمان مبر که ز روی تو دیده بردارم
به روی توست مرا دیده، تا نظر دارم
...
1. با یارم و در دفع غم اسباب ندارم
در بحر چو کشتی روم و آب ندارم
...
1. کرده تا عشق تو چون نقش قدم پامالم
هیچکس نیست که حسرت نخورد بر حالم
...
1. کی به غیر از دیدنش اندیشه دیگر کنم
چون نظر هرجا شوم گم، سر ز مژگان بر کنم
...
1. خون میچکد از دیده ز نظاره داغم
تا خون نشود، وا نشود غنچه باغم
...
1. دل به تیغ غمزه آن شوخ قاتل بستهام
صید قاتلدوستم، بر تیغ ازان دل بستهام
...
1. در غمت با گریه شام و سحر خو کردهام
روز و شب چون ابر با مژگان تر خو کردهام
...