گر دل به المهای تو منسوب از قدسی مشهدی غزل 263
1. گر دل به المهای تو منسوب نباشد
در سینه اگر جا دهمش، خوب نباشد
...
1. گر دل به المهای تو منسوب نباشد
در سینه اگر جا دهمش، خوب نباشد
...
1. در آتشم از چهره برافروختهای چند
چون شعله ز هم سرکشی آموختهای چند
...
1. دامنم چند ز خون مژه دریا باشد؟
دیده نگذاشت که نم در جگر ما باشد
...
1. زخم خار آرزوی آبله پا باشد
غنچه را غیر شکفتن چه تمنا باشد؟
...
1. کی اسیران غمت را غم دنیا باشد؟
گر تو پروا کنی از چرخ، چه پروا باشد؟
...
1. هنوزم از مژه، کار سحاب میآید
هنوز دجله به چشمم سراب میآید
...
1. ز عقدهها که فلک نذر کار من دارد
شکفتهام، که غم روزگار من دارد
...
1. عشقت اقرار به دل آرد و انکار برد
همچو صیقل که صفا بخشد و زنگار برد
...
1. با من، غمت ز مهر، دویی در میان ندید
کس شعله را به خار چنین مهربان ندید
...
1. رفتم به بوستان که دلم وا شود، نشد
گفتم که درد عشق مداوا شود، نشد
...
1. دلم به عشق فسونساز برنمیآید
زبان به گفتن این راز برنمیآید
...
1. کس کار تنک حوصله را تنگ نگیرد
آیینه که از شیشه بود زنگ نگیرد
...