هرگزم چون لاله دل بی داغ از قدسی مشهدی غزل 239
1. هرگزم چون لاله دل بی داغ ته بر ته مباد
تا بود غم، در دلم آسودگی را ره مباد!
...
1. هرگزم چون لاله دل بی داغ ته بر ته مباد
تا بود غم، در دلم آسودگی را ره مباد!
...
1. هنوز از نالهای صد شعله در جان میتوانم زد
نوای عندلیبی در گلستان میتوانم زد
...
1. دو روزه هجر تو با جان دوستان آن کرد
که از هزار خزان، با بهار نتوان کرد
...
1. یاد روی تو همآغوش گلستانم کرد
لذت درد تو آسوده ز درمانم کرد
...
1. بس که دود آه عاشق پرده افلاک شد
سینه افلاک از داغ کواکب پاک شد
...
1. چشمی که با غبار درت آشنا شود
دیگر چو نقش پا، کی ازین در جدا شود؟
...
1. مبادا کام جان از عیش، تا کام از الم گیرد
فسون عافیت بر دل مخوان، تا خو به غم گیرد
...
1. ما اسیران چه کسانیم، گرفتاری چند
روزگار خوش ما چیست، شب تاری چند
...
1. دگر بر آتش می، توبه سوختن دارد
ز آب، چهره چو گل برفروختن دارد
...
1. هیچ دورانی چو عهد بیسرانجامی نبود
حیف ازان عمری که در خونابه آشامی نبود
...
1. ..............................
..............................ون نوشتهاند
...
1. وجودم را نه از آتش، نه از گل پرورش دادند
سراپایم ز نور عشق چون دل پرورش دادند
...