آن غنچهام که راز دلم بر از قدسی مشهدی غزل 215
1. آن غنچهام که راز دلم بر ملا نشد
گر شد زبان به شکوه رضا، دل رضا نشد
...
1. آن غنچهام که راز دلم بر ملا نشد
گر شد زبان به شکوه رضا، دل رضا نشد
...
1. در چمن کی دلم از فیض هوا بگشاید؟
پرده بگشا که ز رویت دل ما بگشاید
...
1. هرکجا زندهدلان شست دعا بگشایند
باورم نیست که یک تیر خطا بگشایند
...
1. یا رب چرا به درد دلم دیروا رسید
از دل شکستنم به دلش چون صدا رسید
...
1. آهم از پیچیدگی، چون رشته، تن را تاب داد
اضطرابم اشک را خاصیت سیماب داد
...
1. رنجیدن تو باعث نومیدی من شد
پیراهن امید، مرا بی تو کفن شد
...
1. به عزم جلوه چو آن گلعذار برخیزد
نشان عافیت از روزگار برخیزد
...
1. چون کشته نگاه تو سوی کفن رود
جان ز تن برون شده بازش به تن رود
...
1. لبت به خنده شیرین چو همنفس گردد
به گرد لعل تو روحالامین مگس گردد
...
1. ز چشمم بی تو شب چندان سرشک لالهگون افتد
که هرجا پا نهد اندیشه، در دریای خون افتد
...
1. می را چو آب، لعل تو بر خود حلال کرد
گویا که خون بیگنهانش خیال کرد
...
1. نشاه میخواستم از باده، خمارم دادند
روز روشن طلبیدم شب تارم دادند
...