من و آیینه حسنی که تابش را از قدسی مشهدی غزل 227
1. من و آیینه حسنی که تابش را بسوزاند
دلم را سجدههای گرم او ابرو بسوزاند
...
1. من و آیینه حسنی که تابش را بسوزاند
دلم را سجدههای گرم او ابرو بسوزاند
...
1. نوک مژگان چه حیرت گر ز دلها بگذرد؟
دل چه باشد تیر عشق از سنگ خارا بگذرد
...
1. نالهای کردم، خروش اهل شیون تازه شد
بلبلان را شیوه افغان گلشن تازه شد
...
1. در هجرت، از شکست، دلم را اثر نماند
زین پیش بی تو بود قرارم، دگر نماند
...
1. اسیر عشق تو از ننگ کفر و دین میرد
کسی که غیرت عشقش بود، چنین میرد
...
1. مسیح دید لبت، رنگ او دگرگون شد
ز سحر غمزهات اعجاز را جگر خون شد
...
1. گر گشایم لب دمی، عالم پر افغان میشود
گر کنم دور آستین از دیده، طوفان میشود
...
1. کی دواجو بود آن دل که ز دردش دم زد
داغ بیدردی آنم که دم از مرهم زد
...
1. ز دلها درد دل برداشتن هم عالمی دارد
به بالای غم من ریز گو هرکس غمی دارد
...
1. بهر هر دیوانه گر ویرانهای پیدا شود
کی من بیخانمان را خانهای پیدا شود؟
...
1. زورم به یک اشاره ابرو نمیرسد
هرگز به ناتوانی من مو نمیرسد
...
1. عالمی بر خویش بالیدم چو از من یاد کرد
بندهام تا کرد، گویی بندهای آزاد کرد
...