هرگزم دیده چنین مایل دیدار از قدسی مشهدی غزل 179
1. هرگزم دیده چنین مایل دیدار نبود
شوق تا بود، به این گرمی بازار نبود
...
1. هرگزم دیده چنین مایل دیدار نبود
شوق تا بود، به این گرمی بازار نبود
...
1. نام تو بردم آتش شوقم به جان فتاد
باز این نهفتنی سخنم بر زبان فتاد
...
1. چه باشد جان که عاشق در ره جانان برافشاند
ز جان بهتر نثاری بایدش تا آن برافشاند
...
1. محفل دردی طلب، از سیر شهر و کو چه سود
سر به پای شعله نه چون شمع، از زانو چه سود
...
1. هر لحظهام بتان به غمی آشنا کنند
ترسم که رفتهرفته مرا بیوفا کنند
...
1. دل خواست که برخیزد ازان کو، بتر افتاد
چون سرو ز گل پای کشید و به سر افتاد
...
1. تا عشق مرا بر سر بازار نیاورد
حسن از نگه گرم، خریدار نیاورد
...
1. بر سر پیمانه غم هرگز این صحبت نبود
بود غم هم پیش ازین، اما به این لذت نبود
...
1. کس چرا بیهده با مردم عالم باشد
هیچ غم نیست ز تنهایی اگر غم باشد
...
1. در دل بوالهوس ار ذوق محبت میبود
عاشق از رشک گرفتار چه محنت میبود
...
1. سزد چو جلوه حسنت نظارهخواه شود
که صد حیات خضر صرف یک نگاه شود
...
1. با لبت عمر ابد عیش نهانی میکند
خوبرویی با جمالت کامرانی میکند
...