1 ما ندیدیم به جز چشم تو خونخوار دگر هر نفس در پی آزار دلِ زار دگر
2 گر بریزد همه غمهای جهان بر سر ما ما نخواهیم به جز عشق تو غمخوار دگر
3 نیم جانی است که باید به تو تسلیم کنم غیر ازین نیست مرا با تو سر و کار دگر
1 مردم من و محبّت تو در دلم هنوز تن خاک گشت و بوی وفا در گلم هنوز
2 طوفان گریه خانۀ عمرم خراب کرد همسایه در شکنجه دود دلم هنوز
3 غرق محیط اشکم و از شوق وصل یار فارغ چنان نشسته که در ساحلم هنوز
4 خوش رفته کاروان و به منزل فکنده رخت چشم امید در پی این مَحملم هنوز
1 بگیرم خون پاک تاک ازین پس بشویم دفتر ادراک از این پس
2 به مِی دلق ریائی را بشویم شوم ز آلودگی ها پاک از این پس
3 صبا زد چاک بر پیراهن گل زنم بر جامۀ غم چاک از این پس
4 اگر پیر مغان دستم بگیرد نخواهم زیستن غمناک از این پس
1 جلوه کند به باغ اگر سرو بلند قامتش سرو ز پا فتد که تا کس نکند ملامتش
2 بار دگر گر افتدم دامن وصل او به کف باز رها نمیکنم تا نکشم ندامتش
3 عاشق زار خویش را تیر هلاک گو بزن از تو کسی نمیکشد گر بکشی غرامتش
4 تا مگر از جفای او شکوه همی بدو کنم کاش به جلوه دیدمی قامت در قیامتش
1 حدیث روضۀ رضوان و نار نیرانش حکایتی است ز اوضاع وصل و هجرانش
2 بریز سیل سرشکم که جان به در نبرد هزار کشتی نوح از بلای طوفانش
3 تو خضر راه شو ای عشق تا در این دم مرگ رسانی از ظلماتم به آب حیوانش
4 علاج این دل دیوانه را توانم کرد به دست افتد اگر طرّۀ پریشانش
1 شکفته غنچۀ خندان و گویی از دهنش چکیده خون دل بلبلی به پیرهنش
2 چنان ز ساغر گل بلبل چمن مست است که بیفریب توانی کشید در رسنش
3 به خواب چشم تو مایل ترم که می ترسم رسد به عقل شبیخون لشکر فتنش
4 کجا خلاص شود دل که دست و پا بستند بدام زلف و فکندند در چَهِ ذقنش
1 ز جان بیزارم از دست دل خویش خدایا با که گویم مشکل خویش
2 گل من خار غم در پا ندارد که چندان فارغست از بلبل خویش
3 به دریای غمت نازم که بازم به قعر خویش برد از ساحل خویش
4 دل من می ندانم مایل کیست که هیچش می نبینم مایل خویش
1 اگر چه نیست ترا هیچ پاس اهل وفاق بیا که طاقتم از دوریت رسیده به طاق
2 کمان ابرویت ار مختلف زند تیرم رواست آنکه گهی جفت خوانمش گه طاق
3 به دشمن این سخن غم فزا نباید گفت که تنگ بسته بخون ریز دوست دست نطاق
4 درون سینۀ ما نیست کینۀ احدی دلی که خانه عشق است نیست جای نفاق
1 فکندم رخت در میخانۀ عشق کشیدم دُردی از پیمانۀ عشق
2 به بحر اشک خونین غوطه خوردم ربودم گوهر یکدانۀ عشق
3 مخوان زاهد به فردوسم که الحق ز قصر خلد بِه ویرانۀ عشق
4 به زنجیر مِی از راهم بگردان که رسوا می شود دیوانۀ عشق
1 برآنم که گر جامی آرم به چنگ زنم سنگ بر شیشۀ نام و ننگ
2 از آنم شتاب است در دور جام که دوران عمرم ندارد درنگ
3 نیندیشم از سختی راه دور نباشد گرم توسن بخت لنگ
4 گر افتد بدستم گریبان مرگ در آغوش جان گیرمش تنگ تنگ