11 اثر از غزلیات غبار همدانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات غبار همدانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار غبار همدانی / غزلیات غبار همدانی

غزلیات غبار همدانی

1 ما را به یک کرشمه ز اهل نیاز کرد پس پرده برگرفت و بما نیز ناز کرد

2 تا شاه ما ز کشور ما رخت بست و رفت خِیل بلا به کشور دل ترکتاز کرد

3 آوخ که نقد عمر عزیز از سر نیاز در مقدمش نثار نمودیم و ناز کرد

4 کوتاه کرد رشتۀ عمر غبار را تا زال چرخ رشته دوران دراز کرد

1 به کوی میکده دی هاتفی بشارت برد که فضل حق گنه مِی کشان به غارت برد

2 دلم ز پیر خرابات شکرها دارد که رنجها پی تعمیر این عمارت برد

3 ز رنگ توبه شد آلوده خرقۀ صوفی بکوی باده فروشش پی قصارت برد

4 مگر ز بوی قدح تر نکرده شیخ دماغ که نام درد کشان را بدین حقارت برد

1 گر به دنبال تو یک ناله ام از دل خیزد ناله جای جرس از ناقه و محمل خیزد

2 خیز ای دل که در این قافله امشب من و تو نگذاریم که افغال ز جلاجل خیزد

3 نفروشم به دو صد زمزمۀ چنگ و رباب ناله ای راکه شب هجر تو از دل خیزد

4 عشق را شیفته ای باید جان بر کف دست این نه کاریست که از مردم عاقل خیزد

1 امروز اگر به سنگی مینای جان توان زد فردا ز خُمّ هستی رطل گران ‌توان زد

2 ساقی به کف ندارم چیزی بهای مِی را جز خرمنی ز دانش کآتش در آن توان زد

3 دنیا و آخرت را با عشق قیمتی نیست مِی ده که چار تکبیر بر این و آن توان زد

4 فردا اگر ز کوثر جامی نمی دهندم امروز ساغری با حوراوشان توان زد

1 همه روزه بر سر کشور دلم از بتان حشمی رسد چه رسد به ملک خراب اگر حشمی ز محتشمی رسد

2 شود جراحت سینه بِه ز عنایت تو اگر به من دو سه قطره مشک تَر ای صنم ز ترشّح قلمی رسد

3 ز شراب شوق تو سرخوشم صنما به خاک بریز می چه تفاوتی کند از نَمی که ز شبنمی به یَمی رسد

4 به وفا و مهر تو مایلم به جفا و جور تو خوشدلم که خوشیست بر من و مثل من ستمی که از صَنمی رسد

1 بر مشامم بوی جانان می‌رسد بر لبم جان پای‌کوبان می‌رسد

2 نامده بیرون بشیر از شهر مصر بوی پیراهن به کنعان می‌رسد

3 بر مشامم همره پیک صبا بوی آن زلف پریشان می‌رسد

4 شست برنگرفته از یک چوبه تیر بر دلم صد زخمه پیکان می‌رسد

1 دلی که در خم زلف بتی اسیر نباشد عجب مدار که بر ملک تن امیر نباشد

2 چنان گسسته ام از ما سوا علاقۀ الفت که غیر زلف توام هیچ دستگیر نباشد

3 مرا مگوی چرا پند عاقلان نپذیری که غیر عشق توام هیچ دلپذیر نباشد

4 کُشی و زنده کنی ورنه چون تو هیچ ستمگر به قتل بی گنهان اینقدر دلیر نباشد

1 تو را بر سر از فقر افسر نباشد گرت خاک میخانه بر سر نباشد

2 ز ظلمات عشق آب حیوان نیابی گرت خضر فرخنده رهبر نباشد

3 به بحری فرو برده ام سر کز آنجا توان سر بر آورد اگر سر نباشد

4 سمندر عجب گر در آخر بسوزد مگر در دلش مهر آذر نباشد

1 گر گنج غمت در دل دیوانه نمی‌شد ویرانه مقام من دیوانه نمی‌شد

2 شه کاش خراج از ده ویرانه نمی‌خاست یا ملک دلم کاش که ویرانه نمی‌شد

3 دانی ز چه عاشق به ره فقر و فنا رفت سودای جهان با غم جانانه نمی‌شد

4 دل کاش به بیگانه وفاهای تو می‌دید تا یکسره از غیر تو بیگانه نمی‌شد

1 میی کز وی بنای شادمانی ها به جا باشد که گوید توبه از وی خاصه فصل گل روا باشد

2 دلم را غرق در دریای خون کردی نمی گویی که شاید کشتی ما را خدایی ناخدا باشد

3 اگر غم سالها چار اسبه بر ملک دلم تازد نپندارم که جولانگاه او را منتها باشد

4 گر از زلفش خلاصی هست رخسارش توان دیدن که شامی چون به پایان رفت صبحی در قفا باشد

آثار غبار همدانی

11 اثر از غزلیات غبار همدانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات غبار همدانی شعر مورد نظر پیدا کنید.