همه روزه بر سر کشور دلم از از غبار همدانی غزل 25
1. همه روزه بر سر کشور دلم از بتان حشمی رسد
چه رسد به ملک خراب اگر حشمی ز محتشمی رسد
...
1. همه روزه بر سر کشور دلم از بتان حشمی رسد
چه رسد به ملک خراب اگر حشمی ز محتشمی رسد
...
1. بر مشامم بوی جانان میرسد
بر لبم جان پایکوبان میرسد
...
1. دلی که در خم زلف بتی اسیر نباشد
عجب مدار که بر ملک تن امیر نباشد
...
1. تو را بر سر از فقر افسر نباشد
گرت خاک میخانه بر سر نباشد
...
1. گر گنج غمت در دل دیوانه نمیشد
ویرانه مقام من دیوانه نمیشد
...
1. میی کز وی بنای شادمانی ها به جا باشد
که گوید توبه از وی خاصه فصل گل روا باشد
...
1. ما سمندر زادگان را شکوه از آتش نباشد
کِی ز آتش میگریزد هرکه در وی غش نباشد
...
1. سحر باد صبا از ساحت کوی تو میآمد
که با وی بر مشام جان من بوی تو میآمد
...
1. ز آشیان مرغ دلم کاش کناری بکند
بو که آن سلسله مو میل شکاری بکند
...
1. روزی که کلک تقدیر در پنجۀ قضا بود
بر لوح آفرینش غم سرنوشت ما بود
...
1. هرکه دست از جان نشوید کی ز جانان کام جوید
وان که در آتش نسوزد کی ز آب آرام جوید
...
1. نگار من ز شبستان به در نمیآید
زمان گل مگر آخر به سر نمیآید
...