1 ما سمندر زادگان را شکوه از آتش نباشد کِی ز آتش میگریزد هرکه در وی غش نباشد
2 گر کنند ایمن زهجرانم غم از نیران ندارم بیمم از آن است ورنه باکم از آتش نباشد
3 بی غشم کن ساقیا از مِی که بسیار آزمودم دفع غم را داروئی چون بادۀ بی غش نباشد
4 کی در او خاصیت آتش بود یا ذوق مستی باده گر همرنگ با آن لعل آتش وش نباشد
1 سحر باد صبا از ساحت کوی تو میآمد که با وی بر مشام جان من بوی تو میآمد
2 روان شد جوی خون تازه از زخم درون من همانا بوی مشک از ناف آهوی تو میآمد
3 چو خُمِّ باده می جوشید مغزم دوش از مستی به یاد من نگاه چشم جادوی تو میآمد
4 دلم در خون همیغلتید چون بسمل که از هرسو بر او زخمی ز یاد تیغ ابروی تو میآمد
1 ز آشیان مرغ دلم کاش کناری بکند بو که آن سلسله مو میل شکاری بکند
2 سخت خامیم درین ره مگر از روی کرم پیر میخانه به پیمانه شراری بکند
3 تا دل بلبل شوریده فریبد به گلی سالها باد صبا خدمت خاری بکند
4 بوی مِی تا به قیامت ز مشامش نرود هرکه در کوی خرابات گذاری بکند
1 روزی که کلک تقدیر در پنجۀ قضا بود بر لوح آفرینش غم سرنوشت ما بود
2 زان پیشتر که نوشد خضر آب زندگانی مارا خیال لعلت سرمایۀ بقا بود
3 روزی که میگرفتند پیمان ز نسل آدم عشق از میان ذرّات در جست و جوی ما بود
4 ساقی شراب شوقم دیشب زیادتر داد گر پاره شد ز مستی پیراهنم به جا بود
1 هرکه دست از جان نشوید کی ز جانان کام جوید وان که در آتش نسوزد کی ز آب آرام جوید
2 عاشق و آرام دل هیهات هیهات این بلا کش کی به یاد خویشتن پرداخت تا آرام جوید
3 دل پناه از جور گردونم به جانان برده هِی هِی آهوی مسکین امان از شیر خون آشام جوید
4 عاشقی را خاک بر سر کن که وصل و کام خواهد عارفی را ننگ عارف دان که ننگ و نام جوید
1 نگار من ز شبستان به در نمیآید زمان گل مگر آخر به سر نمیآید
2 بهار میگذرد ساقیا تعلل چیست مگر خزان دو سه روز دگر نمیآید
3 چه شد که لاف کلیمی نمیزند بلبل ز شاخ گل مگر آتش به در نمیآید
4 گذشت عمر عزیزی که بود دولت وصل ولی زمان جدایی به سر نمیآید
1 از کف ما عشق دامان شکیبایی کشید دیدی ای دل کار ما آخر به رسوایی کشید
2 از مسلمانی چلیپا زلف ترسا بچه ای آخرم در حلقۀ زنّار ترسایی کشید
3 گاه گاهم رخ نماید آن پری پیکر به خواب بی سبب نبود اگر کارم به شیدایی کشید
4 هرکه بار عشق جانان را بدوش جان نهاد بار یک عالم مصیبت را به تنهایی کشید
1 بساط ساحت کشت است و خیمه سایه بید طعام سینه کبک دری شراب نبید
2 به گریه ابر چو پیران که های عمر گذشت به خنده غنچه چو طفلان که هی شباب رسید
3 درون شاخ ز کتمان راز پر خون بود صبا ز لطف بر او پردۀ شکوفه درید
4 گرفته طرۀ سنبل صبا چو عاشق مست که زلف دلبری اینگونه تابدار که دید
1 به یاد جفت و طاق ابروی یار بپیما ساقیا پیمانه بسیار
2 بخونریزی عاشق ابروانش چو شمشیر علی در قتل کفّار
3 بدین طرز ار دو چشم می فروشش فروشد مِی نماند نفسِ هشیار
4 تمارض کرد نرگس تا که گردد دو چشمانش نگشت و ماند بیمار
1 بیا ساقی به ساغر چهره ای گلگون کنیم آخر در این ایّام گل از دل غمی بیرون کنیم آخر
2 چو از فتوای عاقل حل نشد در شهرمان مشکل به صحرای جنون تقلیدی از مجنون کنیم آخر
3 چو نتوان دید روی گلرخان با چشم آلوده بیا ای دیده خود را شست وشو از خون کنیم آخر
4 چرا تدبیر ما تقدیر دیگرگون نمیگردد بیا خود را به هر تقدیر دیگرگون کنیم آخر