از آتش دل آهم تا روی پوش برداشت از غبار همدانی غزل 13
1. از آتش دل آهم تا روی پوش برداشت
سیلاب اشک چشمم چون دیگ جوش برداشت
...
1. از آتش دل آهم تا روی پوش برداشت
سیلاب اشک چشمم چون دیگ جوش برداشت
...
1. مطرب دلم ز پرده به در میرود بگو
ساقی بیا که آتش عشقم به جان گرفت
...
1. هرکه خو با دلبر ترسا گرفت
در خرابات مغان مأوا گرفت
...
1. بر زلف تو تا باد صبا را گذر افتاد
بس نافۀ چین بر سر هر رهگذر افتاد
...
1. صبا از زلف مُشکین عُقده وا کرد
مرا سرگشته چون باد صبا کرد
...
1. نسیم صبحگاهی چون شمیم زلف یارآرد
دل مجروح مارا مرهم ازمُشک تَتار آرد
...
1. تا جام باده بر لب ساقی گذر نکرد
مِی خواره را ز راز نهان با خبر نکرد
...
1. دل دیوانه زان پیوسته خو با کودکان دارد
که کودک جیب و دامن پر ز سنگ امتحان دارد
...
1. ما را به یک کرشمه ز اهل نیاز کرد
پس پرده برگرفت و بما نیز ناز کرد
...
1. به کوی میکده دی هاتفی بشارت برد
که فضل حق گنه مِی کشان به غارت برد
...
1. گر به دنبال تو یک ناله ام از دل خیزد
ناله جای جرس از ناقه و محمل خیزد
...
1. امروز اگر به سنگی مینای جان توان زد
فردا ز خُمّ هستی رطل گران توان زد
...