11 اثر از غزلیات غبار همدانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات غبار همدانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار غبار همدانی / غزلیات غبار همدانی

غزلیات غبار همدانی

1 زند چون آتش حسنش زبانه دو صد خرمن بسوزد بی بهانه

2 دلا گر نیستی پروانه بگذر که سرکش گشت آتش را زبانه

3 سَر هستی ندارم بی تو دیگر که بردارم سَر از این آستانه

4 دلا دیدی که صد ره با تو گفتم خط و خال بتان دام است و دانه

1 ای سلسله زلفت سرمایۀ رسوایی باز آی که رسوا کرد ما را دل شیدایی

2 بی سلسلۀ زلفت دانی که چها کردست تاریک شب هجران با این سر سودایی

3 ای سرو سهی قامت وقت است که از بستان بخرامی و بنمایی بر سرو دلارایی

4 با کوکب بخت خود تا روز همی جنگم بی مِهر رخت هر شب در گوشۀ تنهایی

1 چندانکه جهد کردم با زهد و پاسایی دل را ز دام زلفت ممکن نشد رهایی

2 بگشا گره ز کارم کاندر جهان نیاید جز عقده های زلفت از کَس گره گشایی

3 با شیخ الفت ما البته راست ناید ما صوفئیم و بدنام او زاهد ریائی

4 ساقی بیا که گر دوست بیگانگی ز ما کرد ما با کسی نداریم پروای آشنایی

1 تا کی رودم خون دل از هر مژه چون جوی تا بو که تو چون سرو خرامان بِبَرآئی

2 بیمار غمت جان به لب و دل نگران است شاید که به آئین طبیبان بدر آئی

3 من شمع صفت گریه کنان جان دهم از شوق چون صبح تو گر با لب خندان ببر آئی

4 شک نیست که جمعیت خاطر دهدم دست آن شب که تو با زلف پریشان ببر آئی

1 ای خوش آن دردی که درمانش توئی خرّم آن راهی که پایانش توئی

2 گر به سر پویم ره مقصود را غم ندارم زانکه پایانش توئی

3 کی هوای بوستانش در سر است هرکه در خلوت گلستانش توئی

4 ای شکنج زلف پرچین نگار خرمّا گویی که چوگانش توئی

1 ای لعل لبت کوثر و رویت چو بهشتی از نار محبت تو گِلَم را بسرشتی

2 گر کفر دو زلفت نبود رهزن ایمان شیطان صفتش در ره رضوان چه بهشتی

3 از عشق تو آوَخ که ندانم به سر من منشی قضایای الهی چه نوشتی

4 تا پا به ره گنج وصالت بنهادم هر شب سر همّت بنهم برسر خشتی

1 به کامم زهر شد تریاق هستی به مِی ساقی بشوی اوراق هستی

2 نبود ار نیستی پایان هر هست نگشتی هیچ کس مشتاق هستی

3 اگر دستم نبستی رشتۀ مهر شکست افکندمی بر طاق هستی

4 نهان در جوهر عشق آتشی هست که تاثیر وی است احراق هستی

1 خیال توبه کردم دی ز مستی ولی از توبه نِی از می پرستی

2 بیا ساقی بده می تا بشویم ز لوح خودپرستی نقش هستی

3 مرا درسی که استاد ازل گفت حدیث عشق بود و رمز مستی

4 تو پنداری که زالی باکلافی به عمداً نرخ یوسف می شکستی

1 هلالم ز ابرو بتا تا نمودی دل از دست دیوانۀ خود ربودی

2 کشد گر به بتخانه نقشت، مصّور به یکدفعه بت ها کنندت سجودی

3 ندانم چرا شش جهت شد معطر سحر شانه تا گیسوان را نمودی

4 به فتراک بستی دلم همچو آهو چو عقده ز گیسوی مشکین گشودی

1 نگار من تو چون در قصد آزار دل زاری ز دست خود بیازارش ز اغیارش چو آزاری

2 نباشد در جهان یکسر غمی گویا ازین بدتر بیازاری شناسا را بُتا از دست اغیاری

3 به هر کس وانمایم دل که دل را واخرد از غم بیفزاید به بار دل غم چندی چو سرباری

4 نگردی تا چو من شیدا به روی لعبت زیبا کجا آگه شوی جانا ز آسیب گرفتاری

آثار غبار همدانی

11 اثر از غزلیات غبار همدانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات غبار همدانی شعر مورد نظر پیدا کنید.