ساقی قدحی پر کن مطرب به دفی از غبار همدانی غزل 73
1. ساقی قدحی پر کن مطرب به دفی کف زن
در پیش سپاه غم با خیل طرب صف زن
...
1. ساقی قدحی پر کن مطرب به دفی کف زن
در پیش سپاه غم با خیل طرب صف زن
...
1. هان ای مُغَنّی صبح شد برخیز و چنگی ساز کن
ناخن براندامش بزن وز خواب چشمش باز کن
...
1. با خویشتن فتاد مگر باز کار من
کآشفته شد چون طالع من روزگار من
...
1. ای مزرع مهر تو دل من
وی تخم غم تو در گِل من
...
1. از تغافل ساقی سرمست بی پروای من
خون دل ریزد بجای باده در مینای من
...
1. ای عهد شکسته و جفا کرده
ما را به فراق مبتلا کرده
...
1. خم می افلاک و جامش آفتاب و ارض عالم میکده
عشق را مِی میشمار و عاشقان را میزده
...
1. دیدار دن گر ایلده جانان مضایقه
جانانه دن من ایلمرم جان مضایقه
...
1. زند چون آتش حسنش زبانه
دو صد خرمن بسوزد بی بهانه
...
1. ای سلسله زلفت سرمایۀ رسوایی
باز آی که رسوا کرد ما را دل شیدایی
...
1. چندانکه جهد کردم با زهد و پاسایی
دل را ز دام زلفت ممکن نشد رهایی
...
1. تا کی رودم خون دل از هر مژه چون جوی
تا بو که تو چون سرو خرامان بِبَرآئی
...