1 چشم اگر پوشی ز کار خویشتن لطف ها بینی ز یار خویشتن
2 غربت مردم به شهر مردم است من غریبم در دیار خویشتن
3 دوش در بزمی که بودی با رقیب آزمودم اعتبار خویشتن
4 بار سنگین است جان در راه دوست ما سبک کردیم بار خویشتن
1 از کوی نیک نامی باید قدم کشیدن یا خط عاشقی را بر سر قلم کشیدن
2 گر او جفا پسندد بر عاشقان مسکین ما نیز می پسندیم از وی ستم کشیدن
3 ابرو کمانم ار تیر بر قصد جان گشاید دلکشتر آید از وی ابرو بهم کشیدن
4 واعظ برو که ما خود از توبه کردیم در کفر عشق رسم است دم از بدم کشیدن
1 ساقی قدحی پر کن مطرب به دفی کف زن در پیش سپاه غم با خیل طرب صف زن
2 تا چند ز غم گردن در سلسله ها داری چنگی پی آزادی بر سلسله دف زن
3 تا در خم گردونی زین راز نه ای آگه جهدی بکن و سنگی بر این خم اجوف زن
4 با این خر لنگ ای دل این راه نگردد طی یا پای به دامن کش یا بانگ به رفرف زن
1 هان ای مُغَنّی صبح شد برخیز و چنگی ساز کن ناخن براندامش بزن وز خواب چشمش باز کن
2 برخاست مرغ صبح خوان برداشت نوبت را فغان از خواب مستی خیز هان برگ صبوحی ساز کن
3 ساقی بهنگام صبوح آن جام راحت بخش را پیش آر از دوران نوح انجام را آغاز کن
4 همچون مسیحا رخت خود بر گردۀ گردون بنه وین زنگ پر آهنگ را از گردن خر باز کن
1 با خویشتن فتاد مگر باز کار من کآشفته شد چون طالع من روزگار من
2 زاهد کنون که پند تو در من اثر نکرد پرهیز کن که در تو نیفتد شرار من
3 آهسته ساربان که زپای اوفتاده است در زیر بار غم شتر راهوار من
4 روزی شود ز دام غمم مرغ دل خلاص کز یکدگر گسسته شود پود و تار من
1 ای مزرع مهر تو دل من وی تخم غم تو در گِل من
2 یک عمر ز کشت و کار این دشت شد تخم غم تو حاصل من
3 بس غوطه زدم به بحر حیرت تا کوی تو گشت ساحل من
4 از داغ دلم نگردی آگه تا لاله بروید از گل من
1 از تغافل ساقی سرمست بی پروای من خون دل ریزد بجای باده در مینای من
2 مفلسان را گر مِی و مطرب نباشد گو مباش سینۀ من بربط من اشک من صهبای من
3 صد هزاران سرو را پامال خاک ره کند چون خِرامد در چمن سرو سهی بالای من
4 ساقیا صاف ار نداری دُردِئی کز تاب دود خون دل پالوده دارد چشم خون پالای من
1 ای عهد شکسته و جفا کرده ما را به فراق مبتلا کرده
2 ای داده به دست مدعی دامان پیراهن صبر من قبا کرده
3 بیگانه ز خویش آشنا گشته بیگانه به خویش آشنا کرده
4 از غارت مُلک دل نمیترسی ای تاخت به خانۀ خدا کرده
1 خم می افلاک و جامش آفتاب و ارض عالم میکده عشق را مِی میشمار و عاشقان را میزده
2 آینۀ عالم چو خالی از بت موزون ماست مؤمنم میخوان اگر خوانم جهان را بتکده
3 ثبت شد تا نام من در دفتر عشّاق او غیرت زردشتیم دارد بدل آتشکده
4 کیست آن کو خورده از صهبای عشق آن صنم آتشی در خانمان و دین و ایمان نازده
1 دیدار دن گر ایلده جانان مضایقه جانانه دن من ایلمرم جان مضایقه
2 اوراق عمری گل کیمی تکدم ایاغنه یا خماقدن تیده نرگس فتان مضایقه
3 رحم ایلد بوسینه مجروحه قاشلرن یا من دن اینده ناوک مژگان مضایقه
4 من پیر یار لی صیدم و صیاد شوخ چشم من دن ایدو بده خنجر برّان مضایقه