ای خوش آن دردی که درمانش از غبار همدانی غزل 85
1. ای خوش آن دردی که درمانش توئی
خرّم آن راهی که پایانش توئی
...
1. ای خوش آن دردی که درمانش توئی
خرّم آن راهی که پایانش توئی
...
1. ای لعل لبت کوثر و رویت چو بهشتی
از نار محبت تو گِلَم را بسرشتی
...
1. به کامم زهر شد تریاق هستی
به مِی ساقی بشوی اوراق هستی
...
1. خیال توبه کردم دی ز مستی
ولی از توبه نِی از می پرستی
...
1. هلالم ز ابرو بتا تا نمودی
دل از دست دیوانۀ خود ربودی
...
1. نگار من تو چون در قصد آزار دل زاری
ز دست خود بیازارش ز اغیارش چو آزاری
...
1. نباشم راحت از دستت چه در خواب و چه بیداری
به هرجا رو کنم آنجا تو دست سلطنت داری
...
1. ساقیا در دادن دردی چرا اندیشه داری؟
دُرد انصاف است آخر اینکه اندرشیشه داری
...
1. ای مطرب دل ترسم زین پرده که بنوازی
از پرده برون رازم یکباره بیندازی
...
1. به جانم کارگر شد زهر و ساقی راست تریاقی
به تلخی جان شیرین میسپارم رحمی ای ساقی
...
1. بر گردنم از مویت پیوسته طناب اولی
سرپنجه ات از خونم همواره خضاب اولی
...
1. به شهرعشق نه روز و نه هفته است و نه سالی
چو درگذشت زمان نیست غیر خواب و خیالی
...