روی بر آیینه ز آن رخسار میگویم از قصاب کاشانی غزل 84
1. روی بر آیینه ز آن رخسار میگویم حدیث
همچو طوطی از زبان یار میگویم حدیث
1. روی بر آیینه ز آن رخسار میگویم حدیث
همچو طوطی از زبان یار میگویم حدیث
1. همرهان بر سینه بی دلدار سنگ ما عبث
میکند آه و فغان بسیار زنگ ما عبث
1. ای وصل تو را آرزوی دل شده باعث
بر راه توام دوری منزل شده باعث
1. از کجنهاد سرنزند جز بیان کج
کج میرود خدنگ برون از کمان کج
1. ای خطّت از قلمرو خوبی ستانده باج
بگرفته نرگست ز غزال ختن خراج
1. خون میخورم ز عشق و مدارم گرفته اوج
شکر خدا که رونق کارم گرفته اوج
1. روز اول چون حباب از همنشینیهای موج
خانه ما را بنا کردند در بالای موج
1. خط چو سر زد عارض دلدار مییابد فرح
سبزه چون پیدا شود گلزار مییابد فرح
1. رفت شب تا پرده از رخسار بگشاید صباح
بر رخ بلبل در گلزار بگشاید صباح
1. دمید خط ز لب یار و شد بهار قدح
خوش آن زمان که زنم بوسه بر کنار قدح
1. مبین به عارض آن سبز گندمین گستاخ
مشو به خرمن فردوس خوشهچین گستاخ
1. تنها در این هوا نه همین آب کرده یخ
شیر فلک به کاسه مهتاب کرده یخ