مگر آن زمان به حال دل من از قصاب کاشانی غزل 310
1. مگر آن زمان به حال دل من رسیده باشی
که حدیث دردناکم ز کسی شنیده باشی
...
1. مگر آن زمان به حال دل من رسیده باشی
که حدیث دردناکم ز کسی شنیده باشی
...
1. بشنوی گر ز من غمزده پندی مردی
دل به این دهر ستمپیشه نبندی مردی
...
1. در ره عشق اگر پیرو دردی مردی
طالب خون دل و چهره زردی مردی
...
1. در زمان ما نمیبارد سحاب زندگی
خشک گردیدهست در سرچشمه آب زندگی
...
1. بر رخ هر آرزو در بند تا محرم شوی
دیده پوش از سیر باغ خلد تا آدم شوی
...
1. بتی دارم که لعلش با لب کوثر کند بازی
خطش در صفحه آیینه با جوهر کند بازی
...
1. مطلع نگاهم شد باز کرده آغوشی
آفتاب رخساری صبحدم بناگوشی
...
1. نیست همدردی که بردارد ز دل بار کسی
در جهان یا رب نیافتد با کسی کار کسی
...