بر سر تو را چو طره کاکل شکسته از قصاب کاشانی غزل 72
1. بر سر تو را چو طره کاکل شکسته است
گویی که سنبلی به سر گل شکسته است
...
1. بر سر تو را چو طره کاکل شکسته است
گویی که سنبلی به سر گل شکسته است
...
1. آتشینخو دلبری دارم که عالم زار اوست
سرو خاکسترنشین با جلوه رفتار اوست
...
1. سرم ز مَندَل و دوشم گر از عبا خالی است
هزار شکر که دکانم از ریا خالی است
...
1. ماییم که جز اشگ ندامت بر ما نیست
کوثر به گوارایی چشم تر ما نیست
...
1. آنکه همچون جان تنگت دست در آغوش داشت
چون صدف در بحر عشق آن تشنهلب خاموش داشت
...
1. کوی یار است و به هر گوشه بلا ریخته است
پا به هرجا که نهی خار جفا ریخته است
...
1. باد رنجور آن تنی کز درد او بیمار نیست
خاک بر چشمی که با یاد رخش بیدار نیست
...
1. آرام نگاهت ز دل سنگ گرفته است
لعل تو خراج از می گلرنگ گرفته است
...
1. سیر دنیا یک قدم نشو و نمایی بیش نیست
همچو گل در صحبت باد صبایی بیش نیست
...
1. خال عنبربو جدا و خط مشکینمو جداست
آنچه خوبان را بود در کار با آن دلرباست
...
1. تن چه باشد چاردیوار بنای عاریت
پر مکن قصد اقامت در سرای عاریت
...
1. خوشه خرمن ما را دل صد چاک بس است
آب این مزرعه را دیده نمناک بس است
...