چرخ از آن روزی که سرگردانی از قصاب کاشانی غزل 48
1. چرخ از آن روزی که سرگردانی خود دیده است
راستی با دشمن و با دوست کین ورزیده است
1. چرخ از آن روزی که سرگردانی خود دیده است
راستی با دشمن و با دوست کین ورزیده است
1. آخر آن وحشی نگه بر دل ره تدبیر بست
ای شوم قربان این آهو که ره بر شیر بست
1. چرخ مینا رنگ هر زهری که در پیمانه ریخت
عشق او آورد و در کام من دیوانه ریخت
1. کوکبم شد تار و سالم خشک و ماهم پاک سوخت
آنچه با من بود از بخت سیاهم پاک سوخت
1. از قدت امروز گلشن را صفای دیگر است
سرو موزون تو را نشو و نمای دیگر است
1. مهر تو به هر سینه عیان است و عیان نیست
چون عکس در آیینه نهان است و نهان نیست
1. رفتهرفته رفتم از یادت ببین احوال چیست
دور گشتم تا کنم شادت ببین احوال چیست
1. شبم به محنت و روزم به هجر یار گذشت
تمام مدت عمرم بر این قرار گذشت
1. آن شوخ دلآر رخ زیباش لطیف است
بر روی چو گل زلف چلیپاش لطیف است
1. بر هر که نیک دیده گشادم فنای تو است
بر هر دری که روی نهادم سرای تو است
1. روزی که کرد گردون غمهای یار قسمت
ما را رساند بر دل زان غم هزار قسمت
1. هر داغ دل ز پرتو حسنت ستارهای است
هر ذرهای ز مهر رخت ماهپارهای است