1 گفتگویت در تبسم میکند شکر در آب خورده بس لعل لبانت غوطه چون گوهر در آب
2 اصل معنی یافت چون عارف ز خط عارضت از بغل آورد بیرون ریخت صد دفتر در آب
3 دل چو در خون مینشیند شوقش افزون میشود مرغ آبی میزند از شوق آری پر در آب
4 طرفه دریاییست عشق دوست کز هر موجهای صد خطر رو میدهد تا افکنی لنگر در آب
1 عمریست در خیال تو از روز تا به شب در آتشم چو خال تو از روز تا به شب
2 میسوزم از فراق تو از شام تا به روز محرومم از جمال تو از روز تا به شب
3 دارم همیشه ای بت دیر آشنای من امید بر وصال تو از روز تا به شب
4 باج مسلمی ز مه نو گرفته است ابروی چون هلال تو از روز تا به شب
1 گر شود آن شوخ با من مهربان دارم عجب گر کند از یک نگاهم قصد جان دارم عجب
2 آتشی کز عشق آن بدخو به جان دارم چو شمع گر نسوزد مغزم اندر استخوان دارم عجب
3 از هدف دائم خدنگ صاف بیرون میرود نگذرد گر تیر آه از آسمان دارم عجب
4 آنچه از داغ جدایی میکشم شب تا به صبح گر به روز من نگرید کهکشان دارم عجب
1 روشن شده از حسن تو کاشانهام امشب خوش باش که بر گرد تو پروانهام امشب
2 نخل قد دلجوی تو ای زینت فردوس سیراب شد از گریهٔ مستانهام امشب
3 دست طلب از دامن وصل تو ندارم هرچند که در بزم تو بیگانهام امشب
4 سروی شد و چون شعله قد افروخت به افلاک هر دود که برخاست ز ویرانهام امشب
1 هر کجا عکس جمال یار میافتد در آب گویی از گلشن گل بیخار میافتد در آب
2 باز میدارد ز رفتن بحر را حیرت مگر سایه آن سرو خوشرفتار میافتد در آب
3 یک نگاهی کن که میگردد صدف را آب دل عکس این بادام تا از بار میافتد در آب
4 جوش دریا ماهیان را سوخت از حسرت مگر پرتویی زآن آتشین رخسار میافتد در آب
1 چو رخ برتافت دیدم طره گیسوی یار امشب چهها دارد به سر این اختر دنبالهدار امشب
2 خدا از فتنههای موج این طوفان نگه دارد شدم دریا نشین از گریهٔ بیاختیار امشب
3 به قربان تو فردا فکر از خود رفتنی دارم ز اشک و آه حسرت میدهم سامان کار امشب
4 ز حیرت با خیالش تا سحر در گفتگو بودم به کار آمد مرا این دیدهٔ شبزندهدار امشب
1 دعوی لبت دمی که به مرجان کند در آب جای گهر به چشم صدف جان کند در آب
2 چشمت اگر ز بند صورت فتد به بحر دلی ز یک نگاه چه طوفان کند در آب
3 روشن کنند از تو صدفها چراغ دل عکس رخت چو عزم چراغان کند در آب
4 دریا زند چو فاخته از بال موج پر سرو قدت چو جلوه مستان کند در آب
1 چو عکس خویش نمودار میکند مهتاب پیاله را گل بیخار میکند مهتاب
2 به جای بادهٔ گلگون در این بهشت آباد گلاب در قدح یار میکند مهتاب
3 ز عکس مهر جمال تو شد دلم روشن علاج آینهٔ تار میکند مهتاب
4 بگیر دامن لیلی که صبح روشن شد به ناقه محمل خود بار میکند مهتاب
1 دارم از دست تو شب تا صبح با چشمی پر آب ناله همدم، باده خون، مطرب فغان، راحت عذاب
2 روز بر من چار چیز از عشق میآرد هجوم صبح محنت، ظهر ماتم، عصر غم، شام اضطراب
3 چار چیز از چابر عضوم بردهای از یک نگاه صبر از دل، هوش از سر، جان ز تن، از دیده خواب
4 عشق در بحری مرا افکند ای یاران که هست ناخدا دل، آب خون، لنگر نفس، کشتی حباب
1 ای دل بیهده گفتار ادب باش ادب از زبان میکشی آزار ادب باش ادب
2 جستن عیت در آیینه بود پی در پی دیده بر آینه بگمار ادب باش ادب
3 میکشی روز جزا آنچه کنی با دگری عزت خویش نگهدار ادب باش ادب
4 شمع را روشنی از سوز و گداز است به کف تو هم این رشته نگه دار ادب باش ادب