ای خوش آن عالم که در وی راه از قصاب کاشانی غزل 60
1. ای خوش آن عالم که در وی راه پای غم نداشت
نقشها برداشت اما صورت خاتم نداشت
1. ای خوش آن عالم که در وی راه پای غم نداشت
نقشها برداشت اما صورت خاتم نداشت
1. میکنم طوفی نمیدانم که طوف کوی کیست
هست محرابی نمیدانم خم ابروی کیست
1. پیش شمشیر تو تسلیم شدن دین من است
در سر کوی تو قربان شدن آیین من است
1. یک نفس بی یاد جانان زندگانی مشکل است
بی حدیث لعل او شیرین بیانی مشکل است
1. در کف عاشق به غیر برگ کاهی بیش نیست
نه فلک پیشش نشان تیر آهی بیش نیست
1. اگر داغ جنون خون بر دل ما میکند مرد است
اگر این باده را ساقی به مینا میکند مرد است
1. به رخ شکستن طرف کلاه بابت کیست
نموده ماه در ابر سیاه بابت کیست
1. یاد تو مونس شب تار دل من است
داغت گل همیشه بهار دل من است
1. با تو همین یک سخنم آرزو است
گفتن و قربان شدنم آرزو است
1. در شهربند عمر که کس را دلیل نیست
چیزی به غیر دردسر و قال و قیل نیست
1. آن کس که بار عشق به آهی کشیده است
باشد چنانچه کوه به کاهی کشیده است
1. منم که وصف تو آرایش بیان من است
حلاوت سخنت قوت زبان من است