1 چند روزی شد که حیرانم نمیدانم چرا رفت بیرون از بدن جانم نمیدانم چرا
2 در شگفت استم که همچون صبح بیخود دمبهدم چاک میگردد گریبانم نمیدانم چرا
3 گشتهام با آنکه چون ماهی شناور در سرشک در میان آب بریانم نمیدانم چرا
4 بدتر از این آنکه چون شب شد نمیگردد دمی آشنا مژگان به مژگانم نمیدانم چرا
1 تا نگاه دلفریبش در نظر دارد مرا ز آرزوی هر دو عالم بیخبر دارد مرا
2 گاه در اوج ترقی گاه در عین زوال ذرهپرور مهر رویش در نظر دارد مرا
3 من نمیدانم چه بد کردم که بخت واژگون دور از این در چون دعای بیاثر دارد مرا
4 چشم مست ساقی از هر گردش پیمانهای ریزه الماس گویی در جگر دارد مرا
1 افزود عکس رویش خوش بر صفای مینا خواهم نمود امشب جان را فدای مینا
2 بر دامن تو جا کرد از روی مهربانی جا دارد ار گذارم سر را به پای مینا
3 دست تواش به گردن شد آشنا عجب نیست خالی اگر نمایم در دیده جای مینا
4 آموخت تا صراحی ریزش ز دست جودت گردیده کاسه بر کف ساقی گدای مینا
1 بازآ که دل از داغ تو آراسته تن را پر ساخته زین لاله سراپای چمن را
2 ای روشنی دیده چو گشتی ز نظر دور زنهار فراموش مکن حب وطن را
3 جز نام تو حرف دگرم ورد زبان نیست کرده است دلم وقف ثنای تو دهن را
4 در محشر عشاق ضرور است نشانی خوب است شهید تو کند چاک کفن را
1 تا کرده محبت هدف تیر تو جان را بر قصد من ابروی تو زه کرده کمان را
2 حیرتزده در باغ تو چون بلبل تصویر نگشاده نظر سوی تو بستیم زبان را
3 در عالم تصویر کس آگه زکسی نیست از هم چه خبر دیده حیرتزدگان را
4 باشد چو یکی آینه این خانهٔ زیبا مسکن مشمارید سرای گذران را
1 ای خرم از نسیم وصالت بهارها گلچین بوستان رخت گلعذارها
2 اشجار باغ را به نظر گر درآوری نرگس به جای برگ بروید زخارها
3 بنمای رخ به ما که ز حد رفت کار دل گیرد قرار تا دل ما بیقرارها
4 دل کارخانهای است رگ و ریشه پود و تار تا دیدهای گسسته ز هم پود و تارها
1 دل پر از افغان و ظاهر خالی از جوشیم ما از سخن لبریز و از گفتار خاموشیم ما
2 تا به بر گیریم هر دم تیر تقدیر تو را جمله اعضا چون کمان پیوسته آغوشیم ما
3 چون تن آیینه پنهان در لباس جوهریم گرچه در ظاهر ز عریانی نمد پوشیم ما
4 حرف بسیار است اما رخصت گفتار نیست بر سر چندین هزار اسرار سر پوشیم ما
1 کی ز جور دهر کم فرصت الم داریم ما چون تو را داریم از دشمن چه غم داریم ما
2 ما اسیران با گرفتاری ز بس خو کردهایم هر کجا در خاک دامی نیست رم داریم ما
3 کم مبادا از سر ما نقش داغ و مد آه سرفرازیها از این چتر و علم داریم ما
4 هست تا اشک ندامت ایمنایم از سوختن بیم ز آتش نیست تا دیده نم داریم ما
1 مگر آن آتشینخو آگه از بخت من است امشب که همچون شمع مغز استخوانم روشن است امشب
2 به گلشن جان من دی تا از استغنا گذر کردی ز مژگان تو گل را خار در پیراهن است امشب
3 ز جان افشانی من حسن او را شعله افزون شد مگر بر آتش گل بال بلبل دامن است امشب
4 به دستارم بنفشه مشت خاکستر بود امشب نگاهی کن که گلشن بی تو بر من گلخن است امشب