نه همچون خال بر کنج لبش از قصاب کاشانی غزل 263
1. نه همچون خال بر کنج لبش جا میتوان کردن
نه از لعل لبش قطع تمنا میتوان کردن
...
1. نه همچون خال بر کنج لبش جا میتوان کردن
نه از لعل لبش قطع تمنا میتوان کردن
...
1. عمری است سراسر که به آزار منم من
سرگشته در این حلقه پرگار منم من
...
1. خوش عشرتی است با دل دانا گریستن
بر کشت خویش در دل شبها گریستن
...
1. کی شود معلوم هر بیگانه شرح حال من
دیگری جز دوست آگه نیست از احوال من
...
1. سرکن سخن از آن لب و دفع ممات کن
خونها ز رشگ بر دل آب حیات کن
...
1. شوی هرجا دچار چشمش اظهار محبت کن
در این میخانه چون وارد شوی می نوش و عشرت کن
...
1. ای که خاک آستانت سجدهگاه عاشقان
خشت و فرش بارگاهت مهر و ماه عاشقان
...
1. سراپایم چمن شد بس گل حسرت دمید از من
چه رنگارنگ گلهایی توان هر روز چید از من
...
1. عالما علم ز دلها نه تو داری و نه من
خبر از شورش دنیا نه تو داری و نه من
...
1. حسن تو از نور است و جان، نیمی از این نیمی از آن
وز شیر و شکّر آن دهان، نیمی از این نیمی از آن
...
1. من نمیگویم که منع نرگس غماز کن
بنده چشمت شوم تا میتوانی ناز کن
...
1. مرا که نیست دمی روح در بدن بی تو
حرام باد دگر زندگی به من بی تو
...