تا چون نگه توان شد دور از از قصاب کاشانی غزل 251
1. تا چون نگه توان شد دور از میان مردم
زنهار جا نسازی در خانمان مردم
...
1. تا چون نگه توان شد دور از میان مردم
زنهار جا نسازی در خانمان مردم
...
1. بهر قتلم داد پیغامی که من میخواستم
از لبش حاصل شد آن کامی که من میخواستم
...
1. با آنکه در قلمرو هستی یگانهام
بر گوش روزگار، گران چون فسانهام
...
1. گفت دلبر بر من از حسرت نگر گفتم بهچشم
غیر من بر دیگری منگر دگر گفتم بهچشم
...
1. همان به دیده غباری که داشتم دارم
به خاک پای تو کاری که داشتم دارم
...
1. زنم گردم غبار خاطر دلدار میگردم
شوم گر طوطی این آیینه را زنگار میگردم
...
1. روزی به دو زانو بر دلدار نشستم
گفتم که تویی قبله من گفت که هستم
...
1. به چشم کم مبین بر آن من در خستهجانی هم
فلک را میتوانم زد به هم در ناتوانی هم
...
1. ساقی کجاست کز می گلگون نشسته باشیم
چون داغ لاله تا کی در خون نشسته باشیم
...
1. شدم تسلیم درکوی تو منزل را تماشا کن
به خاک و خون نشستم تا کمر گل را تماشا کن
...
1. ساقی بیا و در قدح از لطف باده کن
رحمی به حال عاشق از پا فتاده کن
...
1. داغ دل را کرد از چاک آشکارا پیرهن
عاقبت در عشق ما را ساخت رسوا پیرهن
...