بیا که بی تو دمی نیست که از قصاب کاشانی غزل 227
1. بیا که بی تو دمی نیست که اضطراب ندارم
ز دوری تو دگر نیمروزه تاب ندارم
...
1. بیا که بی تو دمی نیست که اضطراب ندارم
ز دوری تو دگر نیمروزه تاب ندارم
...
1. تا بار عشق بر دل پرغم گذاشتیم
چندین هزار غم به سر هم گذاشتیم
...
1. ما اسیران همه مرغان خوشالحان همیم
همزبان نفس و همدم بستان همیم
...
1. شد گرم تمنای تو سودای نگاهم
رو داد تماشای تو ای وای نگاهم
...
1. من آن نخلم که چون در موسم حاصل ثمر ریزم
ز هر جانب به مژگان بر زمین آب گهر ریزم
...
1. به عشق تو گر سر نبازم چه سازم
به داغ غمت گر نسازم چه سازم
...
1. تا خون خویش در ره جانانه ریختیم
آبی به پای آن بت فرزانه ریختیم
...
1. میان خوبرویان تا نمودند انتخاب از هم
جدا کردند رخسار تو را با آفتاب از هم
...
1. در عشق عاقبت به بلا مبتلا شدیم
تا پایبند آن سر زلف دوتا شدیم
...
1. چگونه پیش تو آیم فسانهای که ندارم
چطور دور تو گردم بهانهای که ندارم
...
1. زآتش عشق تو در هرجا که مأوا میکنم
همچو بوی عود خود را زود رسوا میکنم
...
1. ای خوش آن روز که از خواب گران برخیزم
به تمنای تو ای سرو روان برخیزم
...