غم از آیینه خاطر زدودم از قصاب کاشانی غزل 215
1. غم از آیینه خاطر زدودم تا شدم عاشق
در دولت به روی خود گشودم تا شدم عاشق
...
1. غم از آیینه خاطر زدودم تا شدم عاشق
در دولت به روی خود گشودم تا شدم عاشق
...
1. گشت آن روزی که پیدا در سرم سودای عشق
شد تهی از عقل تا خالی نماید جای عشق
...
1. میروم تا کوی جانان آخر از تأثیر عشق
سالکان را نیست بهتر هادیای از پیر عشق
...
1. کم خور ای روشنضمیر از سفره دو نان نمک
نیست آسان خوردن دانا دل از نادان نمک
...
1. ای در نظرم نشو و نمای تو مبارک
آمد شد خاک کف پای تو مبارک
...
1. پس از وفاتم اگر بگذری تو بر سر خاک
زنم بهجیب کفن تا بهطرف دامن چاک
...
1. دهری که از او کام روا نیست چه حاصل
یاری که در او مهر و وفا نیست چه حاصل
...
1. عالم همه باطل غم عالم همه باطل
در جای چنین کوشش آدم همه باطل
...
1. برنمیآید به کار کس ثبات بیمحل
مرگ به زندانیان را از حیات بیمحل
...
1. نمیرفتم برون از جاده گر هشیار میبودم
به منزل میرسیدم گر شبی بیدار میبودم
...
1. ز حرف مدعی از الفت دلدار میترسم
چمن پروردهام از دوری گلزار میترسم
...
1. ای شمع دلافروز به قربان تو گردم
ای آتش جانسوز به قربان تو گردم
...