ای ز رخسار تو شب سوختن آموخته از قصاب کاشانی غزل 203
1. ای ز رخسار تو شب سوختن آموخته شمع
به تماشای تو چون شعله برافروخته شمع
...
1. ای ز رخسار تو شب سوختن آموخته شمع
به تماشای تو چون شعله برافروخته شمع
...
1. هم در زمین و هم به سما میکنم سماع
چون نخل شعله در همهجا میکنم سماع
...
1. ای قدّ تو چون معنی برجسته مصرع
ابروی تو دیوان قضا را شده مطلع
...
1. لب آن شوخ طالب علم خندان است در واقع
چو باز این غنچه شد حالم گلستان است در واقع
...
1. ز دیدن تو شود دیده را حیا مانع
همیشه هست کسی در میان ما مانع
...
1. بسوز بر تن خاکی ز داغ یار چراغ
به دست خویش ببر بر سر مزار چراغ
...
1. تنها نه دل لاله کباب است در این باغ
مرغ سحری در تاب و تاب است دراین باغ
...
1. رویت از آیینه ای دلدار میگیرم سراغ
یار را در خانه اغیار میگیرم سراغ
...
1. روز و شب در بزم دوران بیقرارم همچو دف
بسکه سیلیخوار دست روزگارم همچو دف
...
1. دیده تا چند به دیوار تو یا شاه نجف
مردم از حسرت دیدار تو یا شاه نجف
...
1. مقصد عاشق همین یار است دنیا بر طرف
زندگی بی یار دشوار است عقبا بر طرف
...
1. گر نخواهی سازدت در بزم بیمقدار حرف
تا توان خاموش گردیدن مزن بسیار حرف
...