عشق بیدردسر نمیباشد از قصاب کاشانی غزل 132
1. عشق بیدردسر نمیباشد
بحر بیشوروشر نمیباشد
...
1. عشق بیدردسر نمیباشد
بحر بیشوروشر نمیباشد
...
1. قوّتی نه در تن من نه توانی مانده بود
کافرم گر بی تو در جسمم روانی مانده بود
...
1. عمر چون بی آرزوی لعل جانان بگذرد
رهروی باشد که بی آب از بیابان بگذرد
...
1. وصالت بیکسان را جمله کس باشد اگر باشد
دو عالم را غمت فریادرس باشد اگر باشد
...
1. هرکجا آیینه رخسار او پیدا شود
طوطی تصویر از شوق رخش گویا شود
...
1. درشتی از مزاج سختطینت کم نمیگردد
کنی چندان که نرم الماس را مرهم نمیگردد
...
1. از آن رو سرمه دنبالهدارش قصد جان دارد
که چشمش نیم کش پیوسته ناوک در کمان دارد
...
1. در دل به جز از عکس رخ دوست نگنجد
غیر از خط او گر همه یک موست نگنجد
...
1. نه دل جدا ز تو بیدادگر توانم کرد
نه من اراده کار دگر توانم کرد
...
1. اسیران جای هم از خاک دامنگیر هم دارند
چو گوهر جمله در بر حلقه زنجیر هم دارند
...
1. بیا که بی گل رویت دلم قرار ندارد
کسی به غیر تو در خاطرم گذار ندارد
...
1. دل من چون به هوای سفری برخیزد
مشت خاکی است که از رهگذری برخیزد
...