دلم تا کرد یاد از آن رخ جانانه از قصاب کاشانی غزل 120
1. دلم تا کرد یاد از آن رخ جانانه روشن شد
به نور شمع چون شد آشنا پروانه روشن شد
...
1. دلم تا کرد یاد از آن رخ جانانه روشن شد
به نور شمع چون شد آشنا پروانه روشن شد
...
1. روز نوروز علاج شب هجران نکند
رفع غم، بستگیِ چاک گریبان نکند
...
1. چون خونم از دو دیده گریان روان شود
مژگان ز اشک شاخ گل ارغوان شود
...
1. از ازل در رحم آنگه که حیاتم دادند
یکنفس چاشنی عمر ثباتم دادند
...
1. لبتشنه نیاز چو بیتاب میشود
از آب تیغ ناز تو سیراب میشود
...
1. تنم به هیچ مکان بی رخت قرار ندارد
به جز خیال تو کس بر دلم گذار ندارد
...
1. روزی که خط به گرد رخش جلوهگر شود
آیا چه فتنهها که به دور قمر شود
...
1. عشق آن روزی که با دلها نمک را تازه کرد
شورش دیوانه با صحرا نمک را تازه کرد
...
1. مگر تیر جفای یار پر در بسترم دارد
که امشب خواب راحت راه بر چشم ترم دارد
...
1. خوبان چو خنده بر من بیتاب کردهاند
دردم دوا به شربت عنّاب کردهاند
...
1. از دل اول، باده مهر کارها را میبرد
بعد از آن از چهره گلگون صفا را میبرد
...
1. خورشید تف از عارض تابان تو دارد
مه روشنی از شمع شبستان تو دارد
...