1 باید که دلت ز غصه در هم نشود از رفتن زر دستخوش غم نشود
2 این سیم و زرست خواجه این سیم و زرست غم نیست که هر چند خوری کم نشود
1 هر چند زمانه مجمع جهال ست در جهل نه حالشان به یک منوال ست
2 کودن همه لیک از یکی تا دگری فرق خر عیسی و خر دجال ست
1 خوابی که بود نشان بخت فیروز دیده ست به روز شاه گیتی افروز
2 فیض دم صبح تا چه بالیدن داشت کز صبح به شه رسید در نیمه روز
1 باید که جهانی دگر ایجاد شود تا کلبه ویران من آباد شود
2 در عالم انبساط از من خوشتر مطرب که به سوز دگران شاد شود
1 امروز شراره ای به داغم زده اند نشتر به رگ صبر و فراغم زده اند
2 از کثرت شور عطسه مغزم ریش ست تا عطر چه فتنه بر دماغم زده اند
1 گویند جهانیان دورویند، مگوی گر بد منکوه ور نکویند، مگوی
2 هر چند که بد زیستم و بد مردم نیکان پس مرده بد نگویند، مگوی
1 گیرم که ز دهر رسم غم برخیزد غمهای گذشته چون به هم برخیزد
2 مشکل که دهید داد ناکامی ما هر چند که فرجام ستم برخیزد
1 یک روز به ترک یاوه گویی غالب رخ روز دگر به باده شویی غالب
2 زین توبه بی بقا چه جویی غالب توبه تب نوبه است گویی غالب
1 راهی ست ز عبد تا حضور الله خواهی تو درازگیر و خواهی کوتاه
2 این کوثر و طوبی که نشانها دارد سرچشمه و سایه ای ست در نیمه راه
1 وقت ست که آسمان موجه نازد مهر آینه پیش رخ نهد مه نازد
2 این خود شرف دگر بود نیست عجب گر مهر به پابوس شهنشه نازد