1 داری چه هراس جان ستانی از مرگ؟ می جوی حیات جاودانی از مرگ
2 از سوز حرارت غریزی داغم ناسازترست زندگانی از مرگ
1 شب چیست سویدای دل اهل کمال سرمایه ده حسن به زلف و خط و خال
2 معراجی نبی به شب از آن بود که نیست وقتی شایسته تر ز شب بهر وصال
1 این رسم که بخشیده شاهی هر سال آید به کفم ز جواجه تاشان به سؤال
2 ماناست بدان که هر چه افشاند ابر از شاخ رسد به سبزه پای نهال
1 شام آمد و رفت سر به پابوس خیال بر تخت شهی نشست کاووس خیال
2 از گردش گونه گونه اشکال نجوم گردید دماغ دهر فانوس خیال
1 در عشق بود عرض تمنا مشکل کاینجاست نفس غرقه به خونابه دل
2 در بادیه ای فتاده راهم که دروست پاها ز گداز زهره خاک به گل
1 آن را که بود درستیی در فرجام هم محرم خاص آید و هم مرجع عام
2 آسان نبود کشاکش پاس قبول زنهار نگردی به نکویی بدنام
1 شاها هر چند وایه جوی آمده ام دانی که چه مایه نغزگوی آمده ام
2 رنگم که بهار را به روی آمده ام آبم که محیط را به جوی آمده ام
1 هر چند شبی که میهمانش کردم بر خویش به لابه مهربانش کردم
2 آه از دل هیچگه میاسای که من در وصل ز خویش بدگمانش کردم
1 رنجورم و می به دهر درمان بودم نیروی دل و روشنی جان بودم
2 گفتم به پدر که خو به می نوشی کن تا باده به میراث فراوان بودم
1 در سینه ز غم زخم سنانی دارم چشم و دل خونابه فشانی دارم
2 دانی که مرا چون تو نمی باید هیچ ای فارغ از آن که جسم و جانی دارم