1 آن مرد که زن گرفت دانا نبود از غصه فراغتش همانا نبود
2 دارد به جهان خانه و زن نیست درو نازم به خدا چرا توانا نبود؟
1 زانجا که دلم به وهم در بند نبود با هیچ علاقه سخت پیوند نبود
2 مقصود من از کعبه و آهنگ سفر جز ترک دیار و زن و فرزند نبود
1 منصور غمش ز نکته چینان چه بود؟ در راست خطر ز همنشینان چه بود؟
2 چون عاقبت یگانه بینان دارست دریاب که انجام دوبینان چه بود
1 هر چند خرد ز تاب می پست شود وز ضعف خرد وهم قویدست شود
2 هر کس که خرد دارد ازین جوهر ناب آن مایه چرا خورد که بدمست شود؟
1 باید که جهانی دگر ایجاد شود تا کلبه ویران من آباد شود
2 در عالم انبساط از من خوشتر مطرب که به سوز دگران شاد شود
1 باید که دلت ز غصه در هم نشود از رفتن زر دستخوش غم نشود
2 این سیم و زرست خواجه این سیم و زرست غم نیست که هر چند خوری کم نشود
1 زین رنگ که در گلشن احباب دمید پژمرد گل و لاله شاداب دمید
2 در کلبه اقبال ترقی طلبان گر مهر فرو نشست مهتاب دمید
1 خواندیم سخنهای محبت بسیار راندیم سخنهای محبت بسیار
2 رفتیم آخر ز عالم و در عالم ماندیم سخنهای محبت بسیار
1 بازی خور روزگار بودم همه عمر از بخت امیدوار بودم همه عمر
2 بی مایه به فکر سود ماندم همه جا بی وعده در انتظار بودم همه عمر
1 شرطست که روی دل خراشم همه عمر خونابه به رخ ز دیده پاشم همه عمر
2 کافر باشم اگر به مرگ مؤمن چون کعبه سیه پوش نباشم همه عمر