وقت ست که آسمان موجه نازد از غالب دهلوی رباعی 37
1. وقت ست که آسمان موجه نازد
مهر آینه پیش رخ نهد مه نازد
1. وقت ست که آسمان موجه نازد
مهر آینه پیش رخ نهد مه نازد
1. گیرم که ز دهر رسم غم برخیزد
غمهای گذشته چون به هم برخیزد
1. گر گرد ز گنج گهری برخیزد
مپسند که دود از جگری برخیزد
1. ای آن که هما اسیر دامت باشد
صاف می خسروی به جامت باشد
1. غالب غم روزگار و بارش نکشد
وز حور بهشت انتظارش نکشد
1. روی تو به آفتاب تابان ماند
خوی تو به سیل در بیابان ماند
1. امروز شراره ای به داغم زده اند
نشتر به رگ صبر و فراغم زده اند
1. آن کز اثر طمع نشانش آرند
گر خود به هوای استخوانش آرند
1. چرگر که ز زخمه زخم بر چنگ زند
پیداست که از بهر چه آهنگ زند
1. یارب نفس شراره خیزم بخشند
یارب مژه های دجله ریزم بخشند
1. قانع نیم ار بهشت نیزم بخشند
از بخشش خاص تا چه چیزم بخشند
1. او راست اگر هزار چیزم بخشند
او راست اگر بهشت نیزم بخشند