1 غالب چو ز ناسازی فرجام نصیب هم بیم عدو دارم و هم ذوق حبیب
2 تاریخ ولادت من از عالم قدس هم شورش شوق آمد و هم لفظ غریب
1 ای تیره زمین که بوده ای بستر من هر خاک که با تست همه بر سر من
2 زر بهر کسان و بهر من دانه و دام ای مادر دیگران و مادندر من
1 شرطست که روی دل خراشم همه عمر خونابه به رخ ز دیده پاشم همه عمر
2 کافر باشم اگر به مرگ مؤمن چون کعبه سیه پوش نباشم همه عمر
1 گر پرورش مهر نه زان دل بودی در دهر شیوع مهر مشکل بودی
2 وز صدق ز جمله رسائل بودی بسم الله آن رساله بسمل بودی
1 رنجورم و می به دهر درمان بودم نیروی دل و روشنی جان بودم
2 گفتم به پدر که خو به می نوشی کن تا باده به میراث فراوان بودم
1 صبحست و همای فیض و گیتی دامی صبحست و هوای شوق و گردون بامی
2 برخیز و به روزگار همرنگ برآی با باده نابی و بلورین جامی
1 ای دوست به سوی این فرومانده بیا از کوچه غیر راه گردانده بیا
2 گفتی که مرا مخوان که من مرگ توام بر گفته خویش باش و ناخوانده بیا
1 زین موی که بر میان تست ای بدکیش باشدت کمرت خجل ز بی برگی خویش
2 آمیزش موی با میانی که تراست همسایگی توانگرست و درویش
1 در عشق بود عرض تمنا مشکل کاینجاست نفس غرقه به خونابه دل
2 در بادیه ای فتاده راهم که دروست پاها ز گداز زهره خاک به گل
1 جانی ست مرا ز غم شماری در وی اندیشه فشانده خارزاری در وی
2 هر پاره دل که ریزد از دیده من یابند نفس ریزه چو خاری در وی