1 ای آن که به دهر نام تو شاهرخ است پیوسته ترا به حضرت شاه رخ است
2 نازد به تو شه که باشد اندر شطرنج امید ظفر قوی چو با شاه رخ است
1 غالب روش مردم آزاد جداست رفتار اسیران ره و زاد جداست
2 ما ترک مراد را ارم می دانیم وان باغچه ضبطی شداد جداست
1 کس را نبود رخی بدین سان که تراست پاکیزه تنی به خوبی جان که تراست
2 گفتی که ز هیچ فتنه پروا نکنم آه از غم چشم بدخویان که تراست
1 در خورد تبر بود درختی که مراست خاییده آتش ست رختی که مراست
2 بی آن که تو بدنام شوی می کشدم ناسازتر از خوی تو بختی که مراست
1 هستم ز می امید سرمست و بس است دارم سر این کلاه در دست و بس است
2 گر ارزش لطف و کرمی نیست مباش استحقاق ترحمی هست و بس است
1 زان دوست که جان قالب مهر و وفاست گر دیر رسد پاسخ مکتوب رواست
2 زان اشک که ریخت دیده هنگام رقم فی الجمله نورد نامه دشوارگشاست
1 هر کس ز حقیقت خبری داشته است بر خاک ره عجز سری داشته است
2 زاهد ز خدا ارم به دعوی طلبد شداد همانا پسری داشته است
1 آن را که عطیه ازل در نظرست هر چند بلا بیش طرب بیشترست
2 فرق ست میان من و صنعان در کفر بخشش دگر و مزد عبادت دگرست
1 خوابی که فروغ دین ازو جلوه گرست در روز نصیب شاه روشن گهرست
2 پیداست که دیدن چنین خواب به روز تعجیل نتیجه دعای سحرست
1 آن را که ز دست بی زری پامال ست رسوایی نیز لازم احوال ست
2 ما خشک لبیم و خرقه آلوده به می ساقی مگرش پیاله از غربال ست