کس را نبود رخی بدین سان از غالب دهلوی رباعی 13
1. کس را نبود رخی بدین سان که تراست
پاکیزه تنی به خوبی جان که تراست
...
1. کس را نبود رخی بدین سان که تراست
پاکیزه تنی به خوبی جان که تراست
...
1. در خورد تبر بود درختی که مراست
خاییده آتش ست رختی که مراست
...
1. هستم ز می امید سرمست و بس است
دارم سر این کلاه در دست و بس است
...
1. زان دوست که جان قالب مهر و وفاست
گر دیر رسد پاسخ مکتوب رواست
...
1. هر کس ز حقیقت خبری داشته است
بر خاک ره عجز سری داشته است
...
1. آن را که عطیه ازل در نظرست
هر چند بلا بیش طرب بیشترست
...
1. خوابی که فروغ دین ازو جلوه گرست
در روز نصیب شاه روشن گهرست
...
1. آن را که ز دست بی زری پامال ست
رسوایی نیز لازم احوال ست
...
1. هر چند زمانه مجمع جهال ست
در جهل نه حالشان به یک منوال ست
...
1. ای آن که ترا سعی به درمان من ست
منعم مکن از باده که نقصان من ست
...
1. بسمل که سخن طراز مهرآیین ست
ارزش ده آن و مایه بخش این ست
...
1. دانیم که آیین شکایت نه نکوست
ما را سخن از مرگ خود و صورت اوست
...