1 گر گرد ز گنج گهری برخیزد مپسند که دود از جگری برخیزد
2 منت نتوان نهاد بر کدیه گران بنشین که به خدمت دگری برخیزد
1 آنم که به پیمانه من ساقی دهر ریزد همه درد و درد و تلخابه زهر
2 بگذر ز سعادت و نحوست که مرا ناهید به غمزه کشت و مریخ به قهر
1 در عالم بی زری که تلخ ست حیات طاعت نتوان کرد به امید نجات
2 ای کاش ز حق اشارت صوم و صلات بودی به وجود مال چون حج و زکات
1 دانیم که آیین شکایت نه نکوست ما را سخن از مرگ خود و صورت اوست
2 دانست و نیامد و نپرسید و ندید هم خسته دشمنیم و هم کشته دوست
1 تا کی رمدم شفق تراشد از چشم هر دم مژه خون به روی پاشد از چشم
2 قطع نظر از چشم دلی نیزم هست بینید که خسته تر نباشد از چشم
1 چون درد ته پیاله باقی ست هنوز شادم که بهار لاله باقی ست هنوز
2 در کیش توکل غم فردا کفرست یکروزه می دو ساله باقی ست هنوز
1 آن کز اثر طمع نشانش آرند گر خود به هوای استخوانش آرند
2 گر پردگی قلمرو بال هماست چون سایه به خاک موکشانش آرند
1 ای آن که ترا سعی به درمان من ست منعم مکن از باده که نقصان من ست
2 حیف ست که بعد من به میراث رود این یک دو سه خم که در شبستان من ست
1 بازی خور روزگار بودم همه عمر از بخت امیدوار بودم همه عمر
2 بی مایه به فکر سود ماندم همه جا بی وعده در انتظار بودم همه عمر
1 او راست اگر هزار چیزم بخشند او راست اگر بهشت نیزم بخشند
2 بر دوست فدا کنم به صد گونه نشاط جانی که به روز رستخیزم بخشند