1 هر چند زمانه مجمع جهال ست در جهل نه حالشان به یک منوال ست
2 کودن همه لیک از یکی تا دگری فرق خر عیسی و خر دجال ست
1 ای آن که ترا سعی به درمان من ست منعم مکن از باده که نقصان من ست
2 حیف ست که بعد من به میراث رود این یک دو سه خم که در شبستان من ست
1 بسمل که سخن طراز مهرآیین ست ارزش ده آن و مایه بخش این ست
2 او پادشه ست گر سخن اقلیم ست او پیشروست گر محبت دین ست
1 دانیم که آیین شکایت نه نکوست ما را سخن از مرگ خود و صورت اوست
2 دانست و نیامد و نپرسید و ندید هم خسته دشمنیم و هم کشته دوست
1 دستم به کلید مخزنی می بایست ور بود تهی به دامنی می بایست
2 یا هیچ گهم به کس نیفتادی یار یا خود به زمانه چون منی می بایست
1 غالب به سخن گرچه کست همسر نیست از نشئه هوش هیچت اندر سر نیست
2 می خواهی و مفت و نغز وانگه بسیار این باده فروش ساقی کوثر نیست
1 آن خسته که در نظر به جز یارش نیست با سود و زیان خویشتن کارش نیست
2 طالب ز طلب رهین آثارش نیست هر چند حنا برگ دهد بارش نیست
1 اوراق زمانه درنوشتیم و گذشت در فن سخن یگانه گشتیم و گذشت
2 می بود دوای ما به پیری غالب زان نیز به ناکام گذشتیم و گذشت
1 تا موکب شهریار زین راه گذشت فرقم به فلک رسید و از ماه گذشت
2 گردید ره کعبه ره خانه من زین راه، کزین راه شهنشاه گذشت
1 غالب غم روزگار ناکامم کشت از تنگی دل به حلقه دامم کشت
2 هم غیرت سربزرگی خاصم سوخت هم رشک نشاطمندی عامم کشت