1 بلبل دلت به ناله خونین به بند نیست آسوده زی که یار تو مشکل پسند نیست
2 اندازه گیر ذوق غمم در مذاق من تلخاب گریه را نمک زهرخند نیست
3 عهد وفا ز سوی تو نااستوار بود بشکستی و تو را به شکستن گزند نیست
4 از دوست میل قرب به کشتن غنیمت ست گر تیغ در کمان به نشاط کمند نیست
1 نه هرزه همچو نی از مغزم استخوان خالی ست که جای ناله زاری در این میان خالی ست
2 روم به کعبه ز کوی تو و ز حق خجلم ز سجده جبهه و از پوزشم زبان خالی ست
3 هجوم گل به گلستان هلاک شوقم کرد که جا نمانده و جای تو همچنان خالی ست
4 گریستم نگرستی به خون تپم کامروز ز پاره جگرم چشم خونچکان خالی ست
1 با من که عاشقم سخن از ننگ و نام چیست؟ در امر خاص حجت دستور عام چیست؟
2 مستم ز خون دل که دو چشمم از آن پرست گویی مخور شراب و نبینی به جام چیست؟
3 با دوست هر که باده به خلوت خورد مدام داند که حور و کوثر و دارالسلام چیست؟
4 دلخسته غمیم و بود می دوای ما با خستگان حدیث حلال و حرام چیست؟
1 یاد از عدو نیارم وین هم ز دوربینی ست کاندر دلم گذشتن با دوست همنشینی ست
2 در عالم خرابی از خیل منعمانم سیلم به رخت شویی برقم به خوشه چینی ست
3 میرم ولی بترسم کز فرط بدگمانی داند که جان سپردن از عافیت گزینی ست
4 در باده دیر مستم آری ز سخت جانی ست در غمزه زودرنجی آری ز نازنینی ست
1 خیز و بیراهه روی را سر راهی دریاب شورش افزا نگه حوصله کاهی دریاب
2 عالم آیینه رازست چه پیدا چه نهان تاب اندیشه نداری به نگاهی دریاب
3 گر به معنی نرسی جلوه صورت چه کم ست خم زلف و شکن طرف کلاهی دریاب
4 غم افسردگیم سوخت کجایی ای شوق نفسم را به پرافشانی آهی دریاب
1 نوید التفات شوق دادم از بلا جان را کمند جذبه طوفان شمردم موج طوفان را
2 پرستارم جگر درباخت یارب در دل اندازش ز بی تابی به زخمم سرنگون کردن نمکدان را
3 چنان گرم ست بزم از جلوه ساقی که پنداری گداز جوهر نظاره در جامست مستان را
4 ندارم شکوه از غم با هجوم شوق خرسندم ز جا برداشت جوش دل همانا داغ هجران را
1 دل بردن ازین شیوه عیانست و عیان نیست دانی که مرا بر تو گمانست و گمان نیست
2 در عرض غمت پیکر اندیشه لالم پا تا سرم انداز بیانست و بیان نیست
3 فرمان تو بر جان من و کار من از تو بی پرده به هر پرده روانست و روان نیست
4 نازم به فریبی که دهی اهل نظر را کز بوسه پیامی به دهانست و دهان نیست
1 اختری خوشتر ازینم به جهان می بایست خرد پیر مرا بخت جوان می بایست
2 به زمینی که به آهنگ غزل بنشینم خاک گلبوی و هوا مشک فشان می بایست
3 بر نتابم به سبو باده ز دور آوردن خانه من به سر کوی مغان می بایست
4 به گرایش خوشم اما به نمایش خوارم پرسشی چند ز یارم به زبان می بایست
1 گلشن به فضای چمن سینه ما نیست هر دل که نه زخمی خورد از تیغ تو وا نیست
2 می سوزم و می ترسم از آسیب ز دانش آوخ که در آتش اثر آب بقا نیست
3 عمری ست که می میرم و مردن نتوانم در کشور بیداد تو فرمان قضا نیست
4 هفت اخیر و نه چرخ خود آخر به چه کارند؟ بر قتل من این عربده با یار روا نیست
1 بر نمی آید ز چشم از جوش حیرانی مرا شد نگه، زنار تسبیح سلیمانی مرا
2 دامن افشاندم به جیب و مانده در بند تنم وحشتی کو تا برون آرد ز عریانی مرا
3 وه! که پیش از من به پابوس کسی خواهد رسید سجده شوقی که می بالد به پیشانی مرا
4 همچنین بیگانه زی با من دل و جان کسی بدگمان گردم اگر دانم که می دانی مرا