لب شیرین تو جان نمکست از غالب دهلوی غزل 72
1. لب شیرین تو جان نمکست
وین که گفتم به زبان نمکست
...
1. لب شیرین تو جان نمکست
وین که گفتم به زبان نمکست
...
1. لذت عشقم ز فیض بینوایی حاصلست
آنچنان تنگست دست من که پنداری دلست
...
1. در بذل لآلی و رقم دست کریم ست
نی نی نی کلکم رگ مژگان یتیم ست
...
1. گرد ره خویش از نفسم باز ندانست
ننگش ز خرام آمد و پرواز ندانست
...
1. تا به سویم نظر لطف «جمس تامسن » است
سبزه ام گلبن و خارم گل و خاکم چمنست
...
1. ای که گفتی غم درون سینه جانفرساست، هست
خامشیم اما اگر دانی که حق با ماست، هست
...
1. به وادیی که در آن خضر را عصا خفته ست
به سینه می سپرم ره اگر چه پا خفته ست
...
1. ز من گسستی و پیوند مشکل افتاده ست
مرا مگیر به خونی که در دل افتاده ست
...
1. ایمنیم از مرگ تا تیغت جراحت بار هست
روزی ناخورده ما در جهان بسیار هست
...
1. در بند تو چشم از دو جهان دوخته ای هست
هشدار که شهباز تو آموخته ای هست
...
1. غبار طرف مزارم به پیچ و تابی هست
هنوز در رگ اندیشه اضطرابی هست
...
1. هند را رند سخن پیشه گمنامی هست
اندرین دیر کهن میکده آشامی هست
...