1 گر بار نیست سایه خود از بید بوده است باری بگو که از تو چه امید بوده است؟
2 شادم ز درد دل که به مغز شکیب ریخت نومیدیی که راحت جاوید بوده است
3 ظالم هم از نهاد خود آزار می کشد بر فرق اره اره تشدید بوده است
4 شبها کند ز روی تو دریوزه ضیا مه کاسه گدایی خورشید بوده است
1 امشب آتشینرویی گرم ژندخوانیهاست کز لبش نوا هر دم در شررفشانیهاست
2 تا در آب افتاده عکس قد دلجویش چشمه همچو آیینه فارغ از روانیهاست
3 در کشاکش ضعفم نگسلد روان از تن این که من نمیمیرم هم ز ناتوانیهاست
4 از خمیدن پشتم روی بر قفا باشد تا چهها درین پیری حسرت جوانیهاست
1 سموم وادی امکان ز بس جگر تابست گداز زهره خاکست هر کجا آبست
2 مرنج از شب تار و بیا به بزم نشاط که پنبه سر مینای باده مهتابست
3 به خوابم آمدنش جز ستم ظریفی نیست خدا نخواسته باشد به غیر همخوابست
4 ز وضع روزن دیوار می توان دانست که چشم غمکده ما به راه سیلابست
1 هم وعده و هم منع ز بخشش چه حسابست جان نیست، مکرر نتوان داد، شرابست
2 در مژده ز جوی عسل و کاخ زمرد چیزی که به دلبستگی ارزد می نابست
3 لهراسپ کجا رفتی و پرویز کجایی آتشکده ویرانه و میخانه خرابست
4 از جلوه به هنگامه شکیبا نتوان شد لب تشنه دیدار ترا خلد سرابست
1 نشاط معنویان از شرابخانه تست فسون بابلیان فصلی از فسانه تست
2 به جام و آینه حرف جم و سکندر چیست؟ که هر چه رفت به هر عهد در زمانه تست
3 فریب حسن بتان پیشکش، اسیر توایم اگر خط ست وگر خال دام و دانه تست
4 هم از احاطه تست این که در جهان ما را قدم به بتکده و سر بر آستانه تست
1 حق جلوه گر ز طرز بیان محمدست آری کلام حق به زبان محمدست
2 آیینه دار پرتو مهرست ماهتاب شأن حق آشکار ز شأن محمدست
3 تیر قضا هر آینه در ترکش حق ست اما گشاد آن ز کمان محمدست
4 دانی اگر به معنی لولاک وارسی خود هر چه از حق ست از آن محمدست
1 چو صبح من ز سیاهی به شام مانندست چه گوییم که ز شب چند رفت یا چندست؟
2 به رنج از پی راحت نگاه داشته اند ز حکمت ست که پای شکسته در بندست؟
3 درازدستی من چاکی ار فگند چه عیب ز پیش دلق ورع با هزار پیوندست
4 نگفته ای که به تلخی بساز و پند پذیر برو که باده ما تلخ تر از این پندست
1 به خود رسیدنش از ناز بس که دشوارست چو ما به دام تمنای خود گرفتارست
2 تمام زحمتم، از هستیم چه می پرسی؟ ز جسم لاغر خویشم به پیرهن خارست
3 صلای قتل ده و جانفشانی ما بین برای کشتن عشاق وعده بسیارست
4 ستم کش سر ناموس جوی خویشتنم که تا ز جیب برآمد به بند دستارست
1 چشمم از ابر اشکبارترست از عرق جبهه بهارترست
2 گریه کرد از فریب و زارم کشت نگه از تیغ آبدارترست
3 می برانگیزدش به کشتن من دشمن از دوست غمگسارترست
4 دی مگر مست بوده ای کامروز شکرم از شکوه ناگوارترست
1 کشته را رشک کشته دگرست من و زخمی که بر دل از جگرست
2 رمد اجزای روزگار ز هم روز و شب در قفای یکدگرست
3 مستی انداز لغزشی دارد حیف پایی که آفتش ز سرست
4 ناله را مالدار کرد اثر دل سختش دکان شیشه گرست