1 امشب آتشینرویی گرم ژندخوانیهاست کز لبش نوا هر دم در شررفشانیهاست
2 تا در آب افتاده عکس قد دلجویش چشمه همچو آیینه فارغ از روانیهاست
3 در کشاکش ضعفم نگسلد روان از تن این که من نمیمیرم هم ز ناتوانیهاست
4 از خمیدن پشتم روی بر قفا باشد تا چهها درین پیری حسرت جوانیهاست
1 در بذل لآلی و رقم دست کریم ست نی نی نی کلکم رگ مژگان یتیم ست
2 رشح کف جم می چکد از مغز سفالم سیرابی نطقم اثر فیض حکیم ست
3 از آتش لهراسپ نشان می دهد امروز سوزی که ز خاکم ز تو در عظم رمیم ست
4 از حرف من اندیشه گلستان خلیل ست از روی تو آیینه کف دست کلیم ست
1 گر بار نیست سایه خود از بید بوده است باری بگو که از تو چه امید بوده است؟
2 شادم ز درد دل که به مغز شکیب ریخت نومیدیی که راحت جاوید بوده است
3 ظالم هم از نهاد خود آزار می کشد بر فرق اره اره تشدید بوده است
4 شبها کند ز روی تو دریوزه ضیا مه کاسه گدایی خورشید بوده است
1 هر ذره محو جلوه حسن یگانهایست گویی طلسم شش جهت آینهخانهایست
2 حیرت به دهر بی سر و پا میبرد مرا چون گوهر از وجود خودم آب و دانهایست
3 ناچار با تغافل صیاد ساختم پنداشتم که حلقه دام آشیانهایست
4 پابسته نورد خیالی، چو وارسی هر عالمی ز عالم دیگر فسانهایست
1 ز من گسستی و پیوند مشکل افتاده ست مرا مگیر به خونی که در دل افتاده ست
2 رسد دمی که خجالت کشم ز گرمی دوست ز خصم داغم و اندیشه باطل افتاده ست
3 به قدر ذوق تپیدن به کشته جا بخشند سخن به محکمه در کیش قاتل افتاده ست
4 شکافی ار جگر ذره نم برون ندهد به وادیی که مرا بار در گل افتاده ست
1 ببین که در گل و مل جلوه گر برای تو کیست؟ مپوش دیده ز حق طالب رضای تو کیست؟
2 چه ناکسی که ز درد فراق می نالی نمی رسی که در این پرده همنوای تو کیست؟
3 کلید بستگی تست غم بجوش ای دل تو گر چنین نگدازی گره گشای تو کیست؟
4 شکایتی نفروشی و عشوه ای نخری تو آشنای که ای خواجه و آشنای تو کیست؟
1 دل تاب ضبط ناله ندارد خدای را از ما مجوی گریه بی های های را
2 آید به چشم روشنی ذره آفتاب بر هر زمین که طرح کنی نقش پای را
3 مشتاق عرض جلوه خویش ست حسن دوست از قرب مژده ده نگه نارسای را
4 آشفتگی بر اوج فنا بال می زند ای شعله داغ گرد و نگه دار جای را
1 غبار طرف مزارم به پیچ و تابی هست هنوز در رگ اندیشه اضطرابی هست
2 به بانگ صور سر از خاک برنمی دارم هنوز در نظرم چشم نیم خوابی هست
3 ز سردی نفس نامه بر توان دانست که نارسیده پیام مرا جوابی هست
4 به هرزه جان به غلط دادم و ندانستم که یار دیرپسندی و زودیابی هست
1 لب شیرین تو جان نمکست وین که گفتم به زبان نمکست
2 در نهاد نمک از رشک لبت هست شوری که فغان نمکست
3 ای شده لطف و عتابت همه ناز ناز در عهد تو کان نمکست
4 ناز سرمایه دیگر ز تو یافت نمک خوان تو خوان نمکست
1 لرزه دارد خطر از هیبت ویرانه ما سیل را پای به سنگ آمده در خانه ما
2 تفی از برق بلا تعبیه دارد در خویش دهن خاک کند آبله از دانه ما
3 چشم بر تازگی شور جنون دوخته است در خزان بیش بود مستی دیوانه ما
4 می به اندازه حرام آمده ساقی برخیز شیشه خود بشکن بر سر پیمانه ما