1 خاموشی ما گشت بدآموز، بتان را زین پیش وگر نه اثری بود، فغان را
2 منت کش تأثیر وفاییم، که آخر این شیوه عیان ساخت، عیار دگران را
3 در طبع بهار این همه آشفتگی از چیست؟ گویی که دل از بیم تو خون گشته خزان را
4 مویی که برون نامده باشد چه نماید؟ بیهوده در اندام تو جستیم، میان را
1 مدام محرم صهبا بود پیاله ما به گرد مهر تنیده ست خط هاله ما
2 زهی ز گرمی خویت نفس گرانمایه گداز ناله ما آبیار ناله ما
3 چمن طراز جنونیم و دشت و کوه از ماست به مهر داغ شقایق بود قباله ما
4 به دل ز جور تو دندان فشرده ایم و خوشیم ز استخوان اثری نیست در نواله ما
1 نقشی ز خود به راهگذر بستهایم ما بر دوست راه ذوق نظر بستهایم ما
2 با بنده خود این همه سختی نمیکنند خود را به زور بر تو مگر بستهایم ما؟
3 دل مشکن و دماغ و دل خو نگاه دار کاین خود طلسم دود و شرر بستهایم ما
4 بر روی حاسدان در دوزخ گشوده رشک از بهر خویش جنت در بستهایم ما
1 بس که درین داوری بی اثر افتاده است اشک تو گویی مرا از نظر افتاده است
2 عکس تنش را در آب لرزه بود هم ز موج بیم نگاه خودش کارگر افتاده است
3 ناله نداند که من شعله زیان می کنم هر چه ز دل جسته است در جگر افتاده است
4 خاطر بلبل بجوی قطره شبنم مگوی کز پسی گوش گل ناله تر افتاده است
1 منع ما از باده عرض احتسابی بیش نیست محتسب افشرده انگور، آبی بیش نیست
2 رنج و راحت بر طرف شاهد پرستانیم ما دوزخ از سرگرمی نازش عتابی بیش نیست
3 خارج از هنگامه سر تا سر به بیکاری گذشت رشته عمر خضر مد حسابی بیش نیست
4 قطره و موج و کف و گرداب جیحونست و بس این من و مایی که می بالد حجابی بیش نیست
1 جیب مرا مدوز که بودش نمانده است تارش ز هم گسسته و پودش نمانده است
2 سرگرمی خیال تو از ناله باز داشت دل پاره آتشی ست که دودش نمانده است
3 داد از تظلمی که به گوشت نمی رسد آه از توقعی که وجودش نمانده است
4 چون نقطه اختر سیه از سیر باز ماند گویی دگر هبوط و صعودش نمانده است
1 پس از کشتن به خوابم دید نازم بدگمانی را به خود پیچد که هی هی دی غلط کردم فلانی را
2 دلم بر رنج نابرداری فرهاد می سوزد خداوندا بیامرز آن شهید امتحانی را
3 دریغ از حسرت دیدار ور نه جای آن دارد که بی رویت به دشمن داده باشم زندگانی را
4 سرشتم را بیالودند تا سازند از لایش پر پروانه و منقار مرغ بوستانی را
1 خوش وقت اسیری که برآمد هوس ما شد روز نخستین، سبد گل قفس ما
2 مهتاب نمکسار بود باده ما را ای بی مزه بی روی تو بزم هوس ما
3 حیرت زده جلوه نیرنگ خیالیم آیینه مدارید به پیش نفس ما
4 آوازه شرع از سر منصور بلند است از شبروی ماست شکوه عسس ما
1 چو صبح من ز سیاهی به شام مانندست چه گوییم که ز شب چند رفت یا چندست؟
2 به رنج از پی راحت نگاه داشته اند ز حکمت ست که پای شکسته در بندست؟
3 درازدستی من چاکی ار فگند چه عیب ز پیش دلق ورع با هزار پیوندست
4 نگفته ای که به تلخی بساز و پند پذیر برو که باده ما تلخ تر از این پندست
1 نگویم تازه دارم شیوه جادوبیانان را ولی در خویش بینم کارگر جادوی آنان را
2 همانا پیشکار بخت ناسازم به تنهایی ستوه آورده ام از چاره جویی مهربانان را
3 ندارد حاجت لعل و گهر حسن خدادادت عبث در آب و آتش رانده ای بازارگانان را
4 چه بی برگی است جان دادن به زخمی زان دم خنجر هلاکستم فراخیهای عیش سخت جانان را