1 محو کن نقش دویی از ورق سینه ما ای نگاهت الف صیقل آیینه ما
2 وقف تاراج غم تست چه پیدا چه نهان همچو رنگ از رخ ما، رفت دل از سینه ما
3 چه تماشاست ز خود رفته خویشت بودن صورت ما شده کس تو در آیینه ما
4 عرصه بر الفت اغیار چه تنگ آمده است خوش فرو رفته به طبع تو خوشا کینه ما
1 ای خداوند خردمند و جهان داور دانا وی به نیروی خرد بر همه کردار توانا
2 ای به رفتار و به دیدار ز زیبائی و خوبی سرو نوخاسته آسا مه ناکاسته مانا
3 به ادا پایه فزایا به نظر عقده گشایا به کرم ابر عطایا به غضب برق سنانا
4 به نگه خسته نوازا به سخن بذله طرازا به قلم غالیه سایا به نفس عطرفشانا
1 به شغل انتظار مهوشان در خلوت شبها سر تار نظر شد رشته تسبیح کوکبها
2 به روی برگ گل تا قطره شبنم نپنداری بهار از حسرت فرصت به دندان میگزد لبها
3 به خلوتخانه کام «نهنگ لا» زدم خود را ستوه آمد دل از هنگامه غوغای مطلبها
4 کند گر فکر تعمیر خرابیهای ما گردون نیاید خشت مثل استخوان بیرون ز قالبها
1 پس از عمری که فرسودم به مشق پارساییها گدا گفت و به من تن درنداد از خودنماییها
2 فغان زان بلهوس برکش محبت پیشه کش کز من رباید حرف و آموزد به دشمن آشناییها
3 بت مشکلپسند از ابتذال شیوه میرنجد بگوییدش که از عمرست آخر بیوفاییها
4 نشد روزی که سازم طره اجزای گریبان را به دستم چاکها چون شانه ماند از نارساییها
1 ز من گرت نبود باور انتظار، بیا بهانه جوی مباش و ستیزه کار، بیا
2 به یک دو شیوه ستم دل نمی شود خرسند به مرگ من که به سامان روزگار بیا
3 بهانه جوست در الزام مدعی شوقت یکی به رغم دل ناامیدوار بیا
4 هلاک شیوه تمکین مخواه مستان را عنان گسسته تر از باد نوبهار بیا
1 خیز و بیراهه روی را سر راهی دریاب شورش افزا نگه حوصله کاهی دریاب
2 عالم آیینه رازست چه پیدا چه نهان تاب اندیشه نداری به نگاهی دریاب
3 گر به معنی نرسی جلوه صورت چه کم ست خم زلف و شکن طرف کلاهی دریاب
4 غم افسردگیم سوخت کجایی ای شوق نفسم را به پرافشانی آهی دریاب
1 گر پس از جور به انصاف گراید چه عجب؟ از حیا روی به ما گر ننماید چه عجب؟
2 بودش از شکوه خطر ور نه سری داشت به من به مزارم اگر از مهر بیاید چه عجب؟
3 رسم پیمان به میان آمده خود را نازم گفته باشد که ز گفتن چه گشاید چه عجب؟
4 شیوه ها دارد و من معتقد خوی ویم شوقم از رنجش او گر بفزاید چه عجب؟
1 جنون محمل به صحرای تحیر رانده است امشب نگه در چشم و آهم در جگر وامانده است امشب
2 به ذوق وعده سامان نشاطی کرده پندارم ز فرش گل به روی آتشم بنشانده است امشب
3 خیال وحشت از ضعف روان صورت نمی بندد بیابان بر نگه دامان ناز افشانده است امشب
4 دل از من عاریت جستند اهل لاف و دانستم سمندر این غریبان را به دعوت خوانده است امشب
1 از انده نایافت قلق میکنم امشب گر پرده هستیست که شق میکنم امشب؟
2 هان آینه بگذار که عکسم نفریبد نظاره یکتایی حق میکنم امشب
3 آتش به نهادم شده آب، از تف مغزم از تب نبود این که عرق میکنم امشب
4 جان بر لبم اندازه دریا کشییم نیست از می طلب سد رمق میکنم امشب
1 سحر دمیده و گل در دمیدنست مخسپ جهان جهان گل نظاره چیدنست مخسپ
2 مشام را به شمیم گلی نوازش کن نسیم غالیه سا در وزیدنست مخسپ
3 ز خویش حسن طلب بین و در صبوحی کوش می شبانه ز لب در چکیدنست مخسپ
4 ستاره سحری مژدهسنج دیداریست ببین که چشم فلک در پریدنست مخسپ