آشنایانه کشد خار رهت دامن از غالب دهلوی غزل 36
1. آشنایانه کشد خار رهت دامن ما
گویی این بود ازین پیش به پیراهن ما
1. آشنایانه کشد خار رهت دامن ما
گویی این بود ازین پیش به پیراهن ما
1. از تست اگر ساخته، پرداخته ما
کفری نبود مطلب بی ساخته ما
1. مدام محرم صهبا بود پیاله ما
به گرد مهر تنیده ست خط هاله ما
1. لرزه دارد خطر از هیبت ویرانه ما
سیل را پای به سنگ آمده در خانه ما
1. محو کن نقش دویی از ورق سینه ما
ای نگاهت الف صیقل آیینه ما
1. ای خداوند خردمند و جهان داور دانا
وی به نیروی خرد بر همه کردار توانا
1. به شغل انتظار مهوشان در خلوت شبها
سر تار نظر شد رشته تسبیح کوکبها
1. پس از عمری که فرسودم به مشق پارساییها
گدا گفت و به من تن درنداد از خودنماییها
1. ز من گرت نبود باور انتظار، بیا
بهانه جوی مباش و ستیزه کار، بیا
1. خیز و بیراهه روی را سر راهی دریاب
شورش افزا نگه حوصله کاهی دریاب
1. گر پس از جور به انصاف گراید چه عجب؟
از حیا روی به ما گر ننماید چه عجب؟
1. جنون محمل به صحرای تحیر رانده است امشب
نگه در چشم و آهم در جگر وامانده است امشب