1 هر چه فلک نخواسته ست هیچ کس از فلک نخواست ظرف فقیه می نجست باده ما گزک نخواست
2 غرقه به موجه تاب خورد تشنه ز دجله آب خورد زحمت هیچ یک نداد راحت هیچ یک نخواست
3 جاه ز علم بی خبر علم ز جاه بی نیاز هم محک تو زر ندید هم زر من محک نخواست
4 شحنه دهر بر ملا هر چه گرفت پس نداد کاتب بخت در خفا هر چه نوشت حک نخواست
1 به خلوت مژده نزدیکی یارست پهلو را فریب امتحان پاکبازی داده ام او را
2 ز محو پرده محمل، مگو فرهاد را میرم که می خاید به ذوق فتنه شادروان مشکو را
3 جهان از باده و شاهد بدان ماند که پنداری به دنیا از پس آدم فرستادند مینو را
4 ز من رنجیده با اغیار در نازست و می خواهد به جنبش های ابرو از گره پردازد ابرو را
1 از فرنگ آمده در شهر فراوان شده است جرعه را دین عوض آرید می ارزان شده است
2 چشم بد دور چه خوش می تپم امشب که به روز نفس سوخته در سینه پریشان شده است
3 در دلش جویی و در دیر و حرم نشناسی تا چه رو داد که در زاویه پنهان شده است؟
4 لب گزد بیخود و با خود شکرآبی دارد تا چه گفته ست که از گفته پشیمان شده است؟
1 تا دوخت چاره گر جگر چارپاره را از بخیه خنده بر دم تیغ ست چاره را
2 با اضطراب دل ز هر اندیشه فارغم آسایشی ست جنبش این گاهواره را
3 چون شعله هم ز روی تو پیداست خوی تو تا کی به تاب باده فریبی نظاره را
4 سرگرم مهر شد دل چرخ ستیزه خو چندان که داغ کرده جبین ستاره را
1 به شغل انتظار مهوشان در خلوت شبها سر تار نظر شد رشته تسبیح کوکبها
2 به روی برگ گل تا قطره شبنم نپنداری بهار از حسرت فرصت به دندان میگزد لبها
3 به خلوتخانه کام «نهنگ لا» زدم خود را ستوه آمد دل از هنگامه غوغای مطلبها
4 کند گر فکر تعمیر خرابیهای ما گردون نیاید خشت مثل استخوان بیرون ز قالبها
1 سینه بگشودیم و خلقی دید کاینجا آتش است بعد از این گویند آتش را که گویا آتش است
2 انتظار جوله ساقی کبابم میکند می به ساغر آب حیوان و به مینا آتش است
3 گریهات در عشق از تأثیر دود آه ماست اشک در چشم تو آب و در دل ما آتش است
4 ای که میگویی تجلیگاه نازش دور نیست صبر مشتی از خس و ذوق تماشا آتش است
1 شکست رنگ تا رسوا نسازد بی قراران را جگر خونست از بیم نگاهت رازداران را
2 ز پیکان های ناوک در دل گرمم نشان نبود به ریگستان چه جویی قطره های آب باران را؟
3 بود پیوسته پشت صبر بر کوه از گرانجانی چه افسون خوانده ای در گوش دل امیدواران را؟
4 کف خاکیم، از ما برنخیزد جز غبار آنجا فزون از صرصری نبود قیامت خاکساران را
1 منع ز صهبا چرا باده روان پرور است خوف ز عصیان عبث خواجه شفاعتگر است
2 پرتو مهر و مه است نور به چشم اندرون گر چه بود در قدح اصل می از کوثر است
3 عهد جوانی گذشت توبه نکردم هنوز باده به پیران سری نیک به من در خور است
4 ای به من آویخته پاره ای از جا بگرد تا نفتد بر زمین باده که در ساغر است
1 در گرد ناله وادی دل رزمگاه کیست؟ خونی که می دود به شرایین، سپاه کیست؟
2 حسن تو در حجاب ز شرم گناه کیست؟ جا بر کرشمه تنگ ز جوش نگاه کیست؟
3 مست ست و رخ گشاده به گلزار می رود خون در دل بهار ز تأثیر آه کیست؟
4 ما با تو آشنا و تو بیگانه ای ز ما آخر تو و خدا، که جهانی گواه کیست؟
1 راز خویت از بدآموز تو میجوییم ما از تو میگوییم گر با غیر میگوییم ما
2 حشر مشتاقان همان بر صورت مژگان بود مر ز خاک خویشتن چون سبزه میروییم ما
3 راز عاشق از شکست رنگ رسوا میشود با وجود سختجانیها تنکروییم ما
4 زین بهار آیین نگاهان بو که بپذیرد یکی عمرها شد، رخ به خون دیده میشوییم ما