جان بر نتابد ای دل هنگامه از غالب دهلوی غزل 12
1. جان بر نتابد ای دل هنگامه ستم را
از سینه ریز بیرون مانند تیغ دم را
...
1. جان بر نتابد ای دل هنگامه ستم را
از سینه ریز بیرون مانند تیغ دم را
...
1. بر نمی آید ز چشم از جوش حیرانی مرا
شد نگه، زنار تسبیح سلیمانی مرا
...
1. شکست رنگ تا رسوا نسازد بی قراران را
جگر خونست از بیم نگاهت رازداران را
...
1. نوید التفات شوق دادم از بلا جان را
کمند جذبه طوفان شمردم موج طوفان را
...
1. خاموشی ما گشت بدآموز، بتان را
زین پیش وگر نه اثری بود، فغان را
...
1. غمت در بوته دانش گدازد مغز خامان را
لبت تنگ شکر سازد دهان تلخ کامان را
...
1. نگویم تازه دارم شیوه جادوبیانان را
ولی در خویش بینم کارگر جادوی آنان را
...
1. تعالی الله به رحمت شاد کردن بیگناهان را
خجل نپسندد آزرم کرم بیدستگاهان را
...
1. به خلوت مژده نزدیکی یارست پهلو را
فریب امتحان پاکبازی داده ام او را
...
1. تا دوخت چاره گر جگر چارپاره را
از بخیه خنده بر دم تیغ ست چاره را
...
1. دل تاب ضبط ناله ندارد خدای را
از ما مجوی گریه بی های های را
...
1. به پایان محبت یاد می آرم زمانی را
که دل عهد وفا نابسته دام دلستانی را
...