پس از کشتن به خوابم دید نازم از غالب دهلوی غزل 24
1. پس از کشتن به خوابم دید نازم بدگمانی را
به خود پیچد که هی هی دی غلط کردم فلانی را
...
1. پس از کشتن به خوابم دید نازم بدگمانی را
به خود پیچد که هی هی دی غلط کردم فلانی را
...
1. قضا آیینه دار عجز خواهد ناز شاهی را
شکستی در نهادستی ادای کجکلاهی را
...
1. باده مشکبوی ما بید و کنار کشت ما
کوثر و سلسبیل ما طوبی ما بهشت ما
...
1. گر بیایی مست ناگاه از در گلزار ما
گل ز بالیدن رسد تا گوشه دستار ما
...
1. به گیتی شد عیان از شیوه عجز اضطرار ما
ز پشت دست ما باشد قماش روی کار ما
...
1. خوش وقت اسیری که برآمد هوس ما
شد روز نخستین، سبد گل قفس ما
...
1. چون عذار خویش دارد نامه اعمال ما
ساده پرکار فراوان شرم اندک سال ما
...
1. جز دفع غم ز باده نبودهست کام ما
گویی چراغ روز سیاه است جام ما
...
1. نقشی ز خود به راهگذر بستهایم ما
بر دوست راه ذوق نظر بستهایم ما
...
1. در گرد غربت آینه دار خودیم ما
یعنی ز بیکسان دیار خودیم ما
...
1. از وهم قطرگی ست که در خود گمیم ما
اما چو وارسیم همان قلزمیم ما
...
1. راز خویت از بدآموز تو میجوییم ما
از تو میگوییم گر با غیر میگوییم ما
...