1 خوشم که چرخ به کوی توام ز پا انداخت که هم ز من پی من خلد را بنا انداخت
2 چو نقش پا همه افتادگی ست هستی من ز آسمان گله نبود اگر مرا انداخت
3 سواد سایه همان صورت گلیم گرفت همای فرخ اگر سایه بر گدا انداخت
4 ز رزق خویش چه سان بر خورم که داس قضا ز کشت خوشه درود و در آسیا انداخت
1 فغان که برق عتاب تو آنچنانم سوخت که راز در دل و مغز اندر استخوانم سوخت
2 به ذوق خلوت ناز تو خواب گشت تنم قضا به عربده در چشم پاسبانم سوخت
3 شنیده ای که به آتش نسوخت ابراهیم ببین که بی شرر و شعله می توانم سوخت
4 شرار آتش زردشت در نهادم بود که هم به داغ مغان شیوه دلبرانم سوخت
1 آن که بی پرده به صد داغ نمایانم سوخت دیده پوشید و گمان کرد که پنهانم سوخت
2 نه بدر جسته شرار و نه بجا مانده رماد سوختم لیک ندانم به چه عنوانم سوخت
3 سینه از اشک جدا، دیده جدا می سوزد این رگ ابر شرربار پریشانم سوخت
4 حاجت افتاد به روزم ز سیاهی به چراغ دل به بی رونقی مهر درخشانم سوخت
1 اندوده به داغی دو سه پر کاله فرو ریخت چون برگ شقایق جگر از ناله فرو ریخت
2 آتشکده خوی تو نازم که ز طرفش رفتم شرر و داغ گل و لاله فرو ریخت
3 بر ساده دلانت به وفا جلوه همی داد بیداد تو آب از رخ دلاله فرو ریخت
4 گفتم ز که پرسم خبر عمر گذشته؟ ساقی به قدح باده ده ساله فرو ریخت
1 نگه به چشم نهان و ز جبهه چین پیداست شگرفی تو ز انداز مهر و کین پیداست
2 نظاره عرض جمالت ز نوبهار گرفت شکوه صاحب خرمن ز خوشه چین پیداست
3 رسید تیغ توام بر سر و ز سینه گذشت زهی شکفتگی دل که از جبین پیداست
4 به جرم دیده خونبار کشته ای ما را ترا ز دامن و ما را ز آستین پیداست
1 منع ز صهبا چرا باده روان پرور است خوف ز عصیان عبث خواجه شفاعتگر است
2 پرتو مهر و مه است نور به چشم اندرون گر چه بود در قدح اصل می از کوثر است
3 عهد جوانی گذشت توبه نکردم هنوز باده به پیران سری نیک به من در خور است
4 ای به من آویخته پاره ای از جا بگرد تا نفتد بر زمین باده که در ساغر است
1 هر چه فلک نخواسته ست هیچ کس از فلک نخواست ظرف فقیه می نجست باده ما گزک نخواست
2 غرقه به موجه تاب خورد تشنه ز دجله آب خورد زحمت هیچ یک نداد راحت هیچ یک نخواست
3 جاه ز علم بی خبر علم ز جاه بی نیاز هم محک تو زر ندید هم زر من محک نخواست
4 شحنه دهر بر ملا هر چه گرفت پس نداد کاتب بخت در خفا هر چه نوشت حک نخواست
1 بس که درین داوری بی اثر افتاده است اشک تو گویی مرا از نظر افتاده است
2 عکس تنش را در آب لرزه بود هم ز موج بیم نگاه خودش کارگر افتاده است
3 ناله نداند که من شعله زیان می کنم هر چه ز دل جسته است در جگر افتاده است
4 خاطر بلبل بجوی قطره شبنم مگوی کز پسی گوش گل ناله تر افتاده است
1 از فرنگ آمده در شهر فراوان شده است جرعه را دین عوض آرید می ارزان شده است
2 چشم بد دور چه خوش می تپم امشب که به روز نفس سوخته در سینه پریشان شده است
3 در دلش جویی و در دیر و حرم نشناسی تا چه رو داد که در زاویه پنهان شده است؟
4 لب گزد بیخود و با خود شکرآبی دارد تا چه گفته ست که از گفته پشیمان شده است؟
1 جیب مرا مدوز که بودش نمانده است تارش ز هم گسسته و پودش نمانده است
2 سرگرمی خیال تو از ناله باز داشت دل پاره آتشی ست که دودش نمانده است
3 داد از تظلمی که به گوشت نمی رسد آه از توقعی که وجودش نمانده است
4 چون نقطه اختر سیه از سیر باز ماند گویی دگر هبوط و صعودش نمانده است