1 بس که از تاب نگاه تو ز آسودن رفت باده چون رنگ خود از شیشه به پالودن رفت
2 این سفال از کف خاک جگر گرم که بود؟ دست شستیم ز صهبا که به پیمودن رفت
3 خیز و در دامن باد سحر آویز به عذر گر شبت تیره به داغ مژه نگشودن رفت
4 هر چه از گریه فشاندیم به نشمردن ریخت هر چه از ناله رساندیم به نشنودن رفت
1 خواست کز ما رنجد و تقریب رنجیدن نداشت جرم غیر از دوست پرسیدم و پرسیدن نداشت
2 آمد و از تنگی جا جبهه پرچین کرد و رفت بر خود از ذوق قدوم دوست بالیدن نداشت
3 شد فگار از نازکی چندان که رفتارش نماند نازنین پایش به کوی غیر بوسیدن نداشت
4 گل فراوان بود و می پر زور دوشم بر بساط خود به خود پیمانه می گردید و گردیدن نداشت
1 حق جلوه گر ز طرز بیان محمدست آری کلام حق به زبان محمدست
2 آیینه دار پرتو مهرست ماهتاب شأن حق آشکار ز شأن محمدست
3 تیر قضا هر آینه در ترکش حق ست اما گشاد آن ز کمان محمدست
4 دانی اگر به معنی لولاک وارسی خود هر چه از حق ست از آن محمدست
1 در تابم از خیال که دل جلوه گاه کیست؟ داغم ز انتظار که چشمش به راه کیست؟
2 از ناله خیزی دل سختش در آتشم کاین سنگ، پر شرر ز هجوم نگاه کیست؟
3 چشمش پر آب از تف مهر پریوشی ست من در گمان که از اثر دود آه کیست؟
4 ظالم تو و شکایت عشق این چه ماجراست؟ باری به من بگو که دلت دادخواه کیست؟
1 از انده نایافت قلق میکنم امشب گر پرده هستیست که شق میکنم امشب؟
2 هان آینه بگذار که عکسم نفریبد نظاره یکتایی حق میکنم امشب
3 آتش به نهادم شده آب، از تف مغزم از تب نبود این که عرق میکنم امشب
4 جان بر لبم اندازه دریا کشییم نیست از می طلب سد رمق میکنم امشب
1 به پایان محبت یاد می آرم زمانی را که دل عهد وفا نابسته دام دلستانی را
2 فسونی کو که بر حال غریبی دل به درد آرد بداندیشی به اندوه عزیزان شادمانی را
3 اجازت داد پیشش یک دو حرف از درد دل گفتم پس از دیری که بر خود عرضه دادم داستانی را
4 جهان هیچ ست با وی لاجرم زینها چه اندیشد گرفتم کز فغانم دل ز هم پاشد جهانی را
1 ما لاغریم گر کمر یار نازکست فرقی ست در میانه که بسیار نازکست
2 دارم دلی ز آبله نازک نهادتر آهسته پا نهم که سر خار نازکست
3 از جنبش نسیم فرو ریزدی ز هم ما را چو برگ گل در و دیوار نازکست
4 باناله ام ز سنگ دلیهای خود مناز غافل قماش طاقت کهسار نازکست
1 پس از عمری که فرسودم به مشق پارساییها گدا گفت و به من تن درنداد از خودنماییها
2 فغان زان بلهوس برکش محبت پیشه کش کز من رباید حرف و آموزد به دشمن آشناییها
3 بت مشکلپسند از ابتذال شیوه میرنجد بگوییدش که از عمرست آخر بیوفاییها
4 نشد روزی که سازم طره اجزای گریبان را به دستم چاکها چون شانه ماند از نارساییها
1 سحر دمیده و گل در دمیدنست مخسپ جهان جهان گل نظاره چیدنست مخسپ
2 مشام را به شمیم گلی نوازش کن نسیم غالیه سا در وزیدنست مخسپ
3 ز خویش حسن طلب بین و در صبوحی کوش می شبانه ز لب در چکیدنست مخسپ
4 ستاره سحری مژدهسنج دیداریست ببین که چشم فلک در پریدنست مخسپ
1 هم وعده و هم منع ز بخشش چه حسابست جان نیست، مکرر نتوان داد، شرابست
2 در مژده ز جوی عسل و کاخ زمرد چیزی که به دلبستگی ارزد می نابست
3 لهراسپ کجا رفتی و پرویز کجایی آتشکده ویرانه و میخانه خرابست
4 از جلوه به هنگامه شکیبا نتوان شد لب تشنه دیدار ترا خلد سرابست