1 به وادیی که در آن خضر را عصا خفته ست به سینه می سپرم ره اگر چه پا خفته ست
2 بدین نیاز که با تست ناز می رسدم گدا به سایه دیوار پادشا خفته ست
3 به صبح حشر چنین خسته رو سیه خیزد که در شکایت درد و غم دوا خفته ست
4 خروش حلقه رندان ز نازنین پسری ست که سر به زانوی زاهد به بوریا خفته ست
1 از وهم قطرگی ست که در خود گمیم ما اما چو وارسیم همان قلزمیم ما
2 در خاک از هوای گل و شمع فارغیم از توسن تو طالب نقش سمیم ما
3 تمکین ما ز چرخ سبکسر به باد رفت خوش دستگاه انجمن انجمیم ما
4 مردم به کینه تشنه خون همند و بس خون می خوریم چون هم از این مردمیم ما
1 قضا آیینه دار عجز خواهد ناز شاهی را شکستی در نهادستی ادای کجکلاهی را
2 طبیعی نیست هر جا اختلاط، از وی حذر خوشتر کم از سوزنده آتش نیست آب گرم ماهی را
3 ز رخت خوابم آتشپاره ها رفته ست می داند تبم در لرزه افگنده ست باد صبحگاهی را
4 نماند از کثرت داغ غمت آن مایه جا باقی که داغی در فضای سینه اندازد سیاهی را
1 ظهور بخشش حق را ذریعه بی سببی ست وگر نه شرم گنه در شمار بی ادبی ست
2 ز گیر و دار چه غم چون به عالمی که منم هنوز قصه حلاج حرف زیر لبی ست
3 رموز دین نشناسم درست و معذورم نهاد من عجمی و طریق من عربی ست
4 نشاط جم طلب از آسمان نه شوکت جم قدح مباش ز یاقوت باده گر عنبی ست
1 ای که گفتی غم درون سینه جانفرساست، هست خامشیم اما اگر دانی که حق با ماست، هست
2 این سخن حق بود و گاهی بر زبان ما نرفت چون تو خود گفتی که خوبان را دل از خاراست، هست
3 دیده تا دل خون شدن کز غم روایت می کنی گر بگویم کاین نخستین موج آن دریاست، هست
4 دیدی آخر کانتقام خستگان چون می کشند آن که می گفتیم ما کامروز را فرداست، هست
1 ساخت ز راستی به غیر ترک فسونگری گرفت زهره به طالع عدو شیوه مشتری گرفت
2 شه به گدا کجا رسد زان که چو فتنه روی داد خاتم دست دیو برد کشور دل پری گرفت
3 ترک مرا ز گیر و دار شغل غرض بود نه سود فربه اگر نیافت صید خرده به لاغری گرفت
4 آمد و از ره غرور بوسه به خلوتم نداد رفت و در انجمن ز غیر مزد نواگری گرفت
1 جنون محمل به صحرای تحیر رانده است امشب نگه در چشم و آهم در جگر وامانده است امشب
2 به ذوق وعده سامان نشاطی کرده پندارم ز فرش گل به روی آتشم بنشانده است امشب
3 خیال وحشت از ضعف روان صورت نمی بندد بیابان بر نگه دامان ناز افشانده است امشب
4 دل از من عاریت جستند اهل لاف و دانستم سمندر این غریبان را به دعوت خوانده است امشب
1 باده مشکبوی ما بید و کنار کشت ما کوثر و سلسبیل ما طوبی ما بهشت ما
2 بس که غم تو بوده است تعبیه در سرشت ما نسخه فتنه می برد چرخ ز سرنوشت ما
3 حسرت وصل از چه رو چون به خیال سرخوشیم ابر اگر بایستد بر لب جوست کشت ما
4 نور خرد ز آگهی خواهش تن پدید کرد صرف ز قوم دوزخ ست نامیه در بهشت ما
1 ز من گرت نبود باور انتظار، بیا بهانه جوی مباش و ستیزه کار، بیا
2 به یک دو شیوه ستم دل نمی شود خرسند به مرگ من که به سامان روزگار بیا
3 بهانه جوست در الزام مدعی شوقت یکی به رغم دل ناامیدوار بیا
4 هلاک شیوه تمکین مخواه مستان را عنان گسسته تر از باد نوبهار بیا
1 جز دفع غم ز باده نبودهست کام ما گویی چراغ روز سیاه است جام ما
2 در خلوتش گذرد نبود باد را مگر صرصر به خاک راه رساند پیام ما
3 ای باد صبح! عطری از آن پیرهن بیار تسکین ز بوی گل نپذیرد مشام ما
4 هربار دانه بهر هما افگنیم و مور آید به دام و دانه رباید ز دام ما