1 سوز عشق تو پس از مرگ عیانست مرا رشته شمع مزار از رگ جانست مرا
2 می نگنجم ز طرب در شکن خلوت خویش حلقه بزم که چشم نگرانست مرا
3 هر خراشی که ز رشک تنم افتد بر دل در سپاس دم تیغ تو زبان است مرا
4 دل خود از تست و هم از ذوق خریداری تست این همه بحث که در سود و زیانست مرا
1 گفتم به روزگار سخنور چو من بسی ست گفتند اندرین که تو گفتی سخن بسی ست
2 معنی غریب مدعی و خانه زاد ماست هر جا عقیق نادر و اندر یمن بسی ست
3 مشکین غزاله ها که نبینی به هیچ دشت در مرغزارهای ختا و ختن بسی ست
4 در صفحه نبودم همه آنچه در دلست در بزم کمترست گل و اندر چمن بسی ست
1 نگه به چشم نهان و ز جبهه چین پیداست شگرفی تو ز انداز مهر و کین پیداست
2 نظاره عرض جمالت ز نوبهار گرفت شکوه صاحب خرمن ز خوشه چین پیداست
3 رسید تیغ توام بر سر و ز سینه گذشت زهی شکفتگی دل که از جبین پیداست
4 به جرم دیده خونبار کشته ای ما را ترا ز دامن و ما را ز آستین پیداست
1 من آن نیم که دگر می توان فریفت مرا فریبمش که مگر می توان فریفت مرا
2 به حرف ذوق نگه می توان ربود مرا به وهم تاب کمر می توان فریفت مرا
3 ز ذکر مل به گمان می توان فگند مرا ز شاخ گل به ثمر می توان فریفت مرا
4 ز درددل که به افسانه در میان آید به نیم جنبش سر می توان فریفت مرا
1 غمت در بوته دانش گدازد مغز خامان را لبت تنگ شکر سازد دهان تلخ کامان را
2 قضا در کارها اندازه هر کس نگه دارد به قطع وادی غم می گمارد تیزگامان را
3 ز هستی پاک شو گر مرد راهی کاندرین وادی گرانیهاست رخت رهرو آلوده دامان را
4 دماغ فتنه می نازد به سامان رسیدن ها طلوع نشئه گرد راه باشد خوش خرامان را
1 به گیتی شد عیان از شیوه عجز اضطرار ما ز پشت دست ما باشد قماش روی کار ما
2 به بیم افگنده می را چاره رنج خمار ما قدح بر خویش می لرزد ز دست رعشه دار ما
3 خوشا جانی که اندوهی فرو گیرد سراپایش ز نومیدی توان پرسید لطف انتظار ما
4 نشستن بر سر راه تحیر عالمی دارد که هر کس می رود از خویش می گردد دچار ما
1 گل را به جرم عربده رنگ و بو گرفت راه سخن به عاشق آزرم جو گرفت
2 لطف خدای ذوق نشاطش نمی دهد کافر دلی که با ستم دوست خو گرفت
3 چون اصل کار در نظر همنشین نبود بیچاره خرده بر روش جستجو گرفت
4 در خلوتی گشود خیالم ره دعا کز تنگی بساط نفس در گلو گرفت
1 محو کن نقش دویی از ورق سینه ما ای نگاهت الف صیقل آیینه ما
2 وقف تاراج غم تست چه پیدا چه نهان همچو رنگ از رخ ما، رفت دل از سینه ما
3 چه تماشاست ز خود رفته خویشت بودن صورت ما شده کس تو در آیینه ما
4 عرصه بر الفت اغیار چه تنگ آمده است خوش فرو رفته به طبع تو خوشا کینه ما
1 آشنایانه کشد خار رهت دامن ما گویی این بود ازین پیش به پیراهن ما
2 بی تو چون باده که در شیشه هم از شیشه جداست نبود آمیزش جان در تن ما با تن ما
3 سایه و چشمه به صحرا دم عیسی دارد اگر اندیشه منزل نشود رهزن ما
4 تا رود شکوه تیغ ستم آسان از دل بخیه بر زخم پریشان فتد از سوزن ما
1 چه فتنه ها که در اندازه گمان تو نیست قیامت ست دل دیر مهربان تو نیست
2 فریب آشتی ده ظفر مبارک باد دل ستم زده در بند امتحان تو نیست
3 مگر ز پاره سنگم که ریزدت دم تیغ بکش، مترس که در سود من زیان تو نیست
4 دلم به عهد وفایی فریفت نامه سپار خوش ست وعده تو گرچه از زبان تو نیست