نقشم گرفته دوست نمودن چه از غالب دهلوی غزل 107
1. نقشم گرفته دوست نمودن چه احتیاج؟
آیینه مرا به زدودن چه احتیاج؟
...
1. نقشم گرفته دوست نمودن چه احتیاج؟
آیینه مرا به زدودن چه احتیاج؟
...
1. جلوه می خواهیم آتش شو هوای ما مسنج
دستگاه خویش بین و مدعای ما مسنج
...
1. ای که نبوی هر چه نبود در تماشایش مپیچ
نیست غیر از سیمیا عالم، به سودایش مپیچ
...
1. در پرده شکایت ز تو داریم و بیان هیچ
زخم دل ما جمله دهانست و زبان هیچ
...
1. باده پرتو خورشید و ایاغ دم صبح
مفت آنان که درآیند به باغ دم صبح
...
1. آهی به عشق فاتح خیبر کنیم طرح
در گنبد سپهر مگر در کنیم طرح
...
1. ای جمال تو به تاراج نظرها گستاخ
وی خرام تو به پامالی سرها گستاخ
...
1. تا بشوید نهاد ما ز وسخ
گشت گرمابه ساز از دوزخ
...
1. لبم از زمزمه یاد تو خاموش مباد
غیر تمثال تو نقش ورق هوش مباد
...
1. تیغت ز فرق تا به گلویم رسیده باد
شوخی ز حد گذشت زبانم بریده باد
...
1. به بند پرسش حالم نمی توان افتاد
توان شناخت ز بندی که بر زبان افتاد
...
1. بی دل نشد ار دل به بت غالیه مو داد
گویی مگر آن دل که ز من برد به او داد
...