1 تکیه بر عهد زبان تو غلط بود غلط کان خود از طرز بیان تو غلط بود غلط
2 آن که گفت از من دلخسته به پیش تو رقیب که غلط بود به جان تو غلط بود غلط
3 غنچه را نیک نظر کردم ادایی دارد وین که ماند به دهان تو غلط بود غلط
4 دل نهادن به پیام تو خطا بود خطا کام جستن ز لبان تو غلط بود غلط
1 خوش بود فارغ ز بند کفر و ایمان زیستن حیف کافر مردن و آوخ مسلمان زیستن
2 شیوه رندان بی پروا خرام از من مپرس اینقدر دانم که دشوارست آسان زیستن
3 برد گوی خرمی از هر دو عالم هر که یافت در بیابان مردن و در قصر و ایوان زیستن
4 راحت جاوید ترک اختلاط مردم ست چون خضر باید ز چشم خلق پنهان زیستن
1 چون عکس پل به سیل به ذوق بلا برقص جا را نگاه دار و هم از خود جدا برقص
2 نبود وفای عهد دمی خوش غنیمت ست از شاهدان به نازش عهد وفا برقص
3 ذوقی ست جستجو چه زنی دم ز قطع راه رفتار گم کن و به صدای درا برقص
4 سرسبز بوده و به چمن ها چمیده ایم ای شعله در گداز خس و خار ما برقص
1 بی پردگی محشر رسوایی خویشم در پرده یک خلق تماشایی خویشم
2 نقش به ضمیر آمده نقش طرازم حاشا که بود دعوی پیدایی خویشم
3 نی جلوه نازی نه تف برق عتابی او فارغ و من داغ شکیبایی خویشم
4 در کشمکش گریه ز هم ریخت وجودم هر قطره فرو خوانده به همتایی خویشم
1 راهی ست که در دل فتد ار خون رود از دل ناید به زبان شکوه و بیرون رود از دل
2 آتش به دمی آب تسلی شود و من خون گردم ازان تف که به جیحون رود از دل
3 خواهم که غم از کلبه من گرد برآرد تا خواهش پیمودن هامون رود از دل
4 سیل آمد و جوشی زد و در بحر فرو شد نیرنگ نگاهش چه به افسون رود از دل؟
1 در وصل دل آزاری اغیار ندانم دانند که من دیده ز دیدار ندانم
2 طعنم نسزد مرگ ز هجران نشناسم رشکم نگزد خویشتن از یار ندانم
3 پرسد سبب بیخودی از مهر و من از بیم در عذر به خون غلتم و گفتار ندانم
4 بوسم به خیالش لب و چون تازه کند جور از سادگیش بی سبب آزار ندانم
1 مپرس حال اسیری که در خم هوسش به قدر کسب هوا نیست روزن قفسش
2 به عرض شهرت خویش احتیاج ما دارد چو شعله ای که نیاز اوفتد به خار و خسش
3 صفا نیافته قلب از غش و مرا عمری ست که غوطه می دهم اندر گداز هر نفسش
4 ز یأس گشته سگ نفس در تلاش دلیر مگر ز رشته طول امل کنم مرسش
1 ز لکنت می تپد نبض رگ لعل گهربارش شهید انتظار جلوه خویش ست گفتارش
2 ادای لاابالی شیوه مستی در نظر دارم سر پرشورم از آشفتگی ماند به دستارش
3 ندانم رازدار کیست دل؟ کز ناشکیبایی کشم تا یک نفس لرزد به خود صد ره ز هنجارش
4 بدین سوزم رواجی نیست هی فرهاد را نازم که از تاب شرار تیشه ای گر مست بازارش
1 یاد باد آن روزگاران کاعتباری داشتم آه آتشناک و چشم اشکباری داشتم
2 آفتاب روز رستاخیز یادم می دهد کاندران عالم نظر بر تابساری داشتم
3 تا کدامین جلوه زان کافر ادا می خواستم؟ کز هجوم شوق در وصل انتظاری داشتم
4 ترکتاز صرصر شوق توام از جا ربود ور نه با خود پاس ناموس غباری داشتم
1 چیست به لب خنده از عتاب شکستن رونق پروین ز آفتاب شکستن
2 گر نه ورق راست ز انتخاب شکستن چیست به رخ طرف آن نقاب شکستن
3 غازه بر آن روی تابناک فزودن رونق بازار آفتاب شکستن
4 شانه بر آن طره سیاه کشیدن قیمت کالای مشک ناب شکستن